گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی از جمله مجموعه‌هایی است که دارای هردو ویژگی ذکر شده در بالا است، برای همین است که اغلب آثارش جز آثار پرمخاطب و اثرگذار در حوزه دفاع مقدس بوده است.         

«راز کانال کمیل» یکی از آثار این گروه فرهنگی است. این کتاب به شرح ۵ روز مقاومت دلاورمردان گردان کمیل در بازه زمانی ۱۷ تا ۲۲ بهمن ماه سال ۶۱ از لحظه آغاز عملیات تا زمان محاصره آن‌ها در کانال کمیل و به شهادت رسیدنشان پرداخته است.     

کتابخوانی

راوی حوادث کتاب سردار رمضانی یکی از رزمندگان حاضر در آن حماسه است که بعد از شهادت یارانش در حالی که به شدت مجروح بوده است، به همراه چند نفر دیگر از مجروحین می‌توانند به سمت نیروهای خودی برگردند و حالا بعد از گذشت سال‌ها از وقوع آن حماسه روایتگر راز جاودانگی شهدای کمیل باشد.    

زبان روایت کتاب دلنشین و بدون تکلف است. علاوه بر آن سیر روایت حوادث از ابتدای جنگ تحمیلی تا تشکیل گردان کمیل و حضور آن در عملیات والفجر مقدماتی به حدی دقیق و جز به جز بیان شده است که می‌تواند مخاطب را با خود همراه کند.      

پاورقی‌های کتاب یکی دیگر از وجه تمایزهای این اثر است که در آن بخش زیادی از اصطلاحات نظامی، اطلاعات مرتبط با عملیات‌های دفاع مقدس و برخی از رخداد‌های مهم دوران جنگ تحمیلی تشریح شده است که باعث روشن شدن ذهن خواننده نسبت به حوادث و رویدادهای روزهای پرشکوه دفاع مقدس است.

بخش پایانی کتاب نیز به عکس‌های یادگاری رزمندگان گردان کمیل و شهدای تفحص شده از کانال کمیل اختصاص یافته است.      

  با هم بخش‌هایی از این کتاب خواندنی را می‌خوانیم:

کتابخوانی

سال‌های بعد از جنگ این کانال میزبان بسیاری از مسافران سرزمین راهیان نور بود

پرده اول: شناسایی        

شناسایی دقیق، یکی از عوامل بسیار تاثیرگذار در برنامه ریزی، تصمیم‌گیری و در نهایت پیروزی یک عملیات محسوب می‌شود. عملیات والفجر [مقدماتی] هم از این قاعده مستثنی نبود. بدین ترتیب پس از تعیین منطقه و هدف عملیات، شناسایی‌ها کلید خورد. اما شناسایی در میان رمل‌ها بسیار سخت و طاقت‌فرسا بود. دشت و رملی بودن زمین، دید کامل دشمن بر منطقه و همچنین گرمای طاقت‌فرسای هوا در طول روز و سرمای استخوان‌سوز آن در شب‌های زمستان، کار شناسایی را بسیار سخت و طاقت‌فرسا می‌کرد.

علاوه بر این موارد، جای پای نیروهایی که برای شناسایی به سوی دشمن می‌رفتند، بر روی رمل‌ها باقی می‌ماند و دشمن را از حضور نیروهای اطلاعاتی مطلع می‌کرد. مشکل دیگر این بود که نیروهای شناسایی تنها چند ساعتی در شب برای جمع‌آوری اطلاعات فرصت داشتند. آن‌ها با روشن شدن هوا باید خیلی سریع منطقه را ترک می‌کردند.

نیروهای شناسایی برای رسیدن به نیروهای خودی، باید مسافتی حدود ۹ کیلومتر را در رمل‌ها طی می‌کردند و به عقب بازمی‌گشتند. در این میان اگر امکان بازگشتن به عقب به هر دلیلی میسر نمی‌شد، آن‌ها ناچار بودند کار را به طور کامل متوقف کنند و روز را در منطقه و در میان رمل‌های سوزان بگذرانند. آن‌ها باید جای پای خود را از بین می‌بردند و برای مخفی ماندن از چشم دشمن، در بهترین نقطه مخفی می‌شدند. کمبود آب و غذا، احتیاج به قضای حاجت و تهدیدهای طبیعی از جمله وجود مارها و عقرب‌های سمی و کشنده، از تلخ‌ترین بخش‌های قصه شناسایی بود!

تلخ‌تر اینکه اگر رزمنده‌ای در حین شناسایی، مورد گزش عقرب‌های سمی، مارها یا مورد اصابت تیرهای سرگردان شلیک شده از سوی دشمن قرار می‌گرفت، حتی امکان فریاد کشیدن هم برایش میسر نبود! اگر رزمنده‌ای نیز به شهادت می‌رسید، مابقی نیروها باید پیکر شریف او را شبانه در میان رمل‌ها بر دوش بگیرند و با مشقت فراوان به عقب بیاورند!         

مشکل دیگری که در شناسایی منطقه فکه با آن روبرو بودیم، حضور منافقین برای کمک به ارتش عراق بود. از همان ایام سال ۱۳۶۱ بود که نیروهای منافقین، برای ضربه‌زدن به ایران اسلامی، فعالیت خود را در ارتش عراق چند برابر کردند. نیروهای نفوذی ما خبر دادند که در پادگان‌های بزرگ ارتش عراق، قسمتی برای نیروهای فارسی زبان آماده شده!            

به رغم تلاش‌های خستگی‌ناپذیر نیروهای شناسایی، متاسفانه دشمن هوشیار شده و نسبت به موقعیت نیروهای خود و افزایش موانع اقدام کرد. همین موضوع باعث شد تا رزمندگان اسلام نتوانند تا عمق دشمن را شناسایی کنند. آن‌ها تا شب عملیات هم نتوانستند از وجود موانع مستحکمی چون خاکریزهای ب شکل و سنگرهای آن و کانال‌های جدید الاحداث، اطلاعاتی کسب کنند. از طرف دیگر طبق برنامه‌ریزی‌های صورت گرفته، زمان چندانی تا شب عملیات باقی نمانده بود. در همان ایام اعلام شد که دشمن در پشت مواضع خود، موشک‌های پیشرفته ضدهوایی «سام‌هفت» را مستقر کرده که قاتل هواپیماهای جنگنده ما بود.

پرده دوم: اولین درگیری

[نویسنده پس از شرح چگونگی تشکلی گردان کمیل و آغاز عملیات والفجر مقدماتی به شرح اتفاقات پیش آمده در ساعات ابتدایی عملیات پرداخته است.]    

فرمانده گردان برای جلوگیری از پراکندگی و گم‌شدن نیروها در منطقه رملی و طولانی بودن مسیر، طنابی را به دست نفر اول داده بود. این طناب تا گروهان سوم کشیده شده بود و همه نیروها با یک دست طناب را گرفته بودند و حرکت می‌کردند. به این ترتیب گردان به آهستگی و در سکوت کامل به سمت مواضع دشمن حرکت کرد و موانع را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت.           

هنگامی که گردان کمیل از دیگر گردان‌ها جدا شد (درست پشت محل قتلگاه کنونی فکه) به فاصله دویست متری یکی از سنگرهای کمین بعثی‌ها قرار داشتیم. من در تاریکی و با نور انفجارها متوجه شدم که در آن‌جا، یک قبضه سلاح دوشکا مستقر شده! آن‌قدر پایه‌های اسلحه را در زمین فرو برده بودند که به راحتی ارتفاع نیم‌متری را در مورد آتش شدید خود قرار می‌داد. بعثی‌های مستقر در این سنگر، از نور ایجاد شده توسط خمپاره‌هایی که شلیک می‌شد متوجه حرکات و نزدیک شدن نیروها شدند تا اینکه...          

یک‌باره یکی از آن‌ها فریادی زد و منطقه مقابل خود را زیر آتش گرفت. غرش رگبار دوشکا، سکوت سنگین حاکم بر منطقه را شکست. گلوله‌های رسام در فضا به حرکت درآمد. نفس در سینه‌ها حبس شده بود. هرکس سرش را بالا می‌آورد شهید می‌شد. لحظاتی گذشت. برادر ثابت‌نیا به چند نفر گفت: سریع دوشکا رو خاموش کنید. این چند نفر با نارنجک و آرپی‌جی از ما جدا شدند. آن‌ها جلو رفتند و زمانی که سر دوشکا به سمت راست منحرف شد، یکی از آن‌ها نشست و با فریاد الله‌اکبر گلوله‌ای شلیک کرد. این اولین درگیری نیروهای ما بود. آن‌ها موفق شدند آتش دوشکا را خفه کنند.

این مانع برداشته شد؛ حرکت خودمان را سریع‌تر از قبل ادامه دادیم. ما به کمین نیروهای عراقی نزدیک شدیم و به پشت میدان مین آن‌ها رسیدیم. آنجا بود که فرماندهان با تعجب به اطراف خود نگاه می‌کردند! چیزی که مشاهده می‌شد این بود که منطقه عملیات، با ایجاد موانع جدید بسیار تغییر کرده و با نقشه توجیهی بسیار متفاوت است. در اینجا درایت و قدرت فرمانده گردان کمیل به کمک نیروها آمد. او برای چند لحظه به اطراف خود خیره شد تا بهترین راهکار را پیدا کند.

گردان ما به میدان میدان رسیده بود، چند نفر تخریب‌چی به همراه هم در میدان مینی به عمق تقریبی پانصد متر معبری باز کردند. بلافاصله فرمان حرکت صادر شد. هنوز بچه‌ها کاملاً برای عبور آماده نشده بودند که آتش دوشکای سنگر کمین دشمن، رو به سمت بچه‌ها باز شد. همه نیروها متوقف شدند. یک آرپی‌جی‌زن شجاع از داخل معبر به داخل میدان مین غلتید. البته دل شیر داشت که این کار را کرد. چون ممکن بود بدنش روی مین برود و...

بعد یک‌باره از جا بلند شد و با فریاد یا حسین(ع) شلیک کرد و سنگر کمین منهدم شد. نفسی به راحتی کشیدیم و از جا بلند شدیم. حرکت مجدد گردان کمیل آغاز شد.

کتابخوانی

صحنه هایی از حماسه کمیل - نفر سمت چپ سیدجعفر طاهری

پرده سوم: خیانت

درست در زمانی که می‌رفت پیروزی رزمندگان ما تثبیت شود، خوش‌خدمتی منافقین به کمک بعثی‌ها آمد. آن‌ها با فریاد «عقب‌نشینی کنید» بین نیروهای پیش‌رفته هرج و مرج ایجاد کردند. آن‌ها فریاد می‌زدند و می‌گفتند: دستور رسیده، عقب‌نشینی کنید...

ثابت‌نیا فریاد می‌زد و از بچه‌ها می‌خواست که عقب‌نشینی نکنند. عقب‌نشینی دستور او نبود، اما وضعیت نیروها به هم ریخته بود. تلاش‌ها و فریادهای بنکدار [جانشین فرمانده گردان] و ابراهیم هادی [یکی دیگر از دلاورمردان سپاه اسلام که در این عملیات به شهادت رسید و پیکرش هیچ‌گاه پیدا نشد.] هم که روی خاکریز دشمن بودند بی‌اثر شد.

برخی از نیروها به گمان اینکه دستور از فرماندهی گردان است، فاصله هشتاد متری را دویدند و به سمت کانال سوم برگشتند. آتش دشمن بسیار شدیدتر شد. تعداد نیروهای ما هم در خاکریز اول بسیار کم شد. در این هنگام بلدچی بومی گردان هم دوان‌دوان به سمت بعثی‌ها رفت و با فریادهایی به زبان عربی خود را تسلیم آن‌ها کرد!

دیگر نمی‌دانستیم چه کنیم!؟ امکان هرگونه ابتکار عملی از نیروهای ما گرفته شد. باقی مانده نیروها هم مجبور شدند سنگرهای خط دشمن را رها کرده و دوباره به سمت کانال‌های سوم بیایند و در آن پناه بگیرند. نیروهای گردان کمیل در کانال سوم یا همان T شکل‌ها، که پشت جاده مرزی عراق قرار داشت، به دستور فرمانده مستقر شدند و همچنان منتظر بودند تا گردان تازه‌نفس مالک از را برسد و حمله را ادامه دهد.      

اما بدترین مشکل و اتفاقی که آن شب رخ داد، نفوذ منافقین در نیروهای خودی و حتی اعلام اخبار غلط از پشت بی‌سیم‌ها بود! بارها شنیدیم که شخصی از پشت بی‌سیم خودش را برادر همت معرفی می‌کرد و دستور عقب‌نشینی به همه یگان‌ها می‌داد! اما همه ما که صدای حاج همت را شنیده بودیم؛ می‌دانستیم که این صدای منافقین است.

ما از ساعت اول این عملیات حضور منافقین را حس می‌کردیم. بارها شنیدم که قبل از رسیدن به مواضع دشمن، برخی نیروها با صدای بلند الله‌اکبر می‌گفتند؛ این یعنی خبردادن به دشمن. یادم هست که منافقین روی خط بی‌سیم گردان کمیل آمدند و از طرف ما به قرارگاه اعلام نمودند که ما نمی‌توانیم اهداف مورد نظر را تصرف کنیم!

درصورتی که گردان کمیل به اهداف خود رسیده بود و باید گردان مالک برای ادامه عملیات فرستاده می‌شد.      

ثابت‌نیا افراد باقی‌مانده در کانال سوم را به معاون خود، برادر بنکدار سپرد و خودش برای آوردن گردان مالک، از همان معبری که پیدا کرده بود به عقب بازگشت. او قبل از رفتن به بنکدار و بقیه بچه‌های گردان سفارش کرد که موقعیت را از دست ندهند و تا آمدن نیروهای مالک مقاومت کنند.       

نیروها خسته و بی‌روحیه بودند. ما تا پیروزی هیچ فاصله‌ای نداشتیم اما... ساعت حدود پنج صبح بود. نوایی روح‌بخش، آرامش را به نیروهای ما برگرداند. در زیر آتش دشمن بود که صدای اذان ابراهیم هادی با سفیر گلوله‌های دشمن گره خورد. بچه‌ها متوجه شدند که وقت نماز صبح است. نیروها به نوبت و به حالت نشسته نماز صبح را در خاک و خون اقامه کردند.

کتابخوانی

از گردان ۳۶۰ نفره کمیل نزدیک به ۳۰۰ نفر به شهادت رسیدند

پرده چهارم: سخت‌ترین لحظات برای بچه‌های کمیل  

[نویسنده پس از بیان حوادث پیش آمده در دو روز اول محاصره گردان کمیل در کانال سوم، در شرح اتفاقات روز سوم محاصره به ماجرای دردناک به شهادت رسیدن رزمندگان مجروح بیرون از کانال پرداخته است. نیروهایی که بر اثر برخورد با مین یا گیر کردن در سیم‌خاردارهای دشمن مجروح شده بودند و به علت شرایط سخت منطقه، نیروهای ایرانی نیز نمی‌توانستند کمکی به آن‌ها کنند.]     

عصر بود که صداهای عجیبی از بیرون کانال شنیدیم. بچه‌ها از بیرون کانال خبر نداشتند. تنها با فاصله‌های کم، صدای یا زهرا(س) و یا حسین(ع) و یا مهدی(عج) به گوش می‌رسید. چند نفر توانستند از لبه بالای کانال خبر بیاورند. قضیه همان بود که فکر می‌کردیم. این صدا از مجروحانی که در میدان مین جا مانده بودند شنیده می‌شد. آن‌ها از درد ناله می‌کردند و چند لحظه بعد... صدای یک گلوله!           

تک‌تیراندازهای دشمن از روی خاکریزهای ب شکل جلو آمده و مشغول شکار بودند. معرکه عجیبی بر پا بود. زدن مجروحان نیمه جان افتاده در میدان، تفریح تک‌تیراندازهای بعثی شده بود. ابتدا یک ناله بی‌رمق یا زهرا(س)، بعد صدای تیر و پس از آن خنده مستانه بعثی‌ها.            

نیروهای محاصره شده در کانال، با شنیدن هر صدای تیر، انگار قلبشان از جا کنده می‌شد. آن‌ها در نهایت خشم و حسرت، تنها مُشت بر دیوار کانال می‌کوفتند. خاموش شدن ناله مجروحان را می‌شنیدند، اما کاری از دستشان بر نمی‌آمد. این سخت‌ترین لحظات برای بچه‌های کمیل بود.           

بعضی از مجروحان وسط میدان، توانسته بودند خود را بی‌حرکت نگه دارند و از شلیک تک‌تیراندازها در امان باشند. اما خورشید در وسط آسمان بود. آفتاب شدید صورت‌های رنگ پریده‌شان را می‌سوزاند. اگر مجروحی می‌خواست با اندک تکانی، طرف دیگر صورتش را به هرم داغ آفتاب بسپارد، تیر خلاص دشمن بود که او را ملکوتی می‌کرد.

کتابخوانی

کانال کمیل قبل از تفحص

کوچک‌ترین تکان و حرکت از مجروحان، بوی زنده بودن را به مشام تک‌تیراندازهای دشمن می‌رساند، این حرکت خیلی زود به آرامش شهادت مبدل می‌شد.          

هیچ‌کس نمی‌دانست که مجروحان در آن معرکه به چه می‌اندیشیدند؟ شاید نو دامادی به بخت خویش می‌اندیشید و شاید پدری به سیمای فرزندش که هرگز او را ندیده... شاید هم در آن لحظات آخر، به عاقبت خیر خود می‌اندیشیدند. شاید این لحظات زیباترین و دل‌انگیزترین لحظات زندگی‌شان بود که داشت در آن معرکه رقم می‌خورد!       

این اتفاقات در کنار ما رقم می‌خورد و هیچ‌کاری از دست نیروهای محاصره شده در داخل کانال برنمی‌آمد. هیچ چیزی به اندازه تشنگی و گرسنگی بچه‌ها را آزار نمی‌داد. بعد از شهادت مجروحان توسط تک‌تیراندازهای دشمن، یک‌باره صدای بلندگوی بعثی‌ها بلند شد! یک نفر که ظاهراً از منافقین بود با زبان فارسی و با دادن وعده آب و غذا از بچه‌ها می‌خواست خود را تسلیم کنند. او مرتب حرف می‌زد اما کسی به حرف‌های او توجه نکرد.