سرداران آتش

یادواره شهدای توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سرداران آتش

یادواره شهدای توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سلام خوش آمدید
شهید غلام رضا یزدانی  فرمانده توپخانۀ نیروی زمینی سپاه
 
سردار شهید غلام رضا یزدانی
نام پدر: محمد
تاریخ تولد: 18-10-1340 شمسی
محل تولد: نجف آباد
تاریخ شهادت : 19-10-1384 شمسی
گلزار شهدا: گلستان شهدا
شهر:اصفهان

 

از آغاز تا پایان/فیلم

 

 
 

 
 
 
 

 

 

همزمان با سالروز میلاد گرامی امام حسین(ع)، در 17 دی‌ماه 1340 متولد شد. تا پایان تحصیلات متوسطه، در زادگاهش نجف‌آباد ماند. در دورانی که زمزمه‌های انقلاب به گوش مردم می‌رسید، او وظیفه ی دریافت، انتشار و توزیع اطلاعیه‌ها و سخنرانی‌های حضرت امام را عهده‌دار بود. در عین حال، رابطه ی خود را با شهرهای اطراف نجف‌آباد، همچنین قم و تهران حفظ نمود و در شـبکه‌سازی و فعالیـت‌های انقلابی، آموزشی و قرآنی حضور یافت.

 

پس از پیروزی انقلاب ، در انجمن اسلامی هنر‌ستان فعالیت داشت. در همین دوران که مرزهای غربی کشور، و سرزمین‌های همسایه ناآرام شده بود مطلع شد که دورۀ آموزش نظامی تحت نظارت شهید محمد منتظری تشکیل شده است. پس از نام‌نویسی، برای طی دورۀ آموزش چریکی و فراهم شدن مقدمات حضور در لبنان، به سوریه اعزام شد. چند ماه که از آموزش‌های ویژۀ نظامی و کش و قوس‌های فراوان آن گذشت، غلامرضا به کشور بازگشت و با ادامۀ تحصیل، دیپلمش را در رشتۀ راه و ساختمان گرفت.
مهرماه سال 1359 عازم جبهه شوش شد. پس از آن به عضویت سپاه تهران درآمد، که مسئولیت روابط عمومی یکی از پایگاه‌های بسیج را به او واگذار کردند.
تیرماه سال 1360 راهی جبهه مریوان شد. مدتی به عنوان مسئول اطلاعات سپاه کردستان فعالیتش را ادامه داد و سپس به جمع نیروهای اعزامی از تهران، به فرماندهی حاج احمد متوسلیان پیوست. پس از فراگیری فنون دیده‌بانی، نقشه خوانی و خمپاره، به عنوان خدمۀ خمپاره‌انداز مشغول خدمت شد و در سرکوب ضدانقلاب نقش مؤثری ایفا نمود. مدتی بعد، به عنوان فرمانده گروهان ادوات در محور دزلی مشغول خدمت کرد.
دی‌ماه سال 1360، با یاران حاج‌احمد متوسلیان به جبهۀ جنوب رفتند و هستۀ اولیه کادر تیپ 27 محمد رسول‌الله(ص) را تشکیل دادند.

 

 
با غنیمت گرفتن تعدادی از توپ‌های دشمن در عملیات فتح المبین، توپخانۀ تیپ27 را پایه‌گذاری کرد و در عملیات الی‌بیت‌المقدس به یاری رزمندگان اسلام شتافت. تیرماه سال 1361 بنا به پیشنهاد حسن تهرانی مقدم[1]، به فرماندهی یک گردان 130م.م غنیمتی، که زیر نظر قرارگاه کربلا بود، منصوب گردید.
غلامرضا در عملیات رمضان، علاوه بر این که فرماندۀ گردان 130 م.م بود، فرماندهی توپخانۀ قرارگاه نصر را نیز بر عهده داشت. هم‌زمان با عملیات رمضـان، در یکی از مأموریـت‌های محـوله از طرف حسن باقری[2]، برای جلوگیری از بمباران هوایی شهر‌ها توسط عراق با اجازۀ حضرت امام آسمان بصره را با گلوله‌های توپ منوّر، روشن کرد تا به عراق در مورد گلوله باران شهرها اخطار بدهد، هرچند که عراق دست از این کار برنداشت.
 
 
 
 پس از آن، فرماندۀ توپخانۀ قرارگاه قدر(عملیات والفجر1) در کنار شهید حاج ابراهیم همت بود.
خردادماه سال 1362، گروه توپخانۀ 40 رسالت را بنیان‌گذاری کرد و حدود چهار سال فرماندهی آن را بر عهده داشت، و همزمان فرماندۀ توپخانۀ قرارگاه حمزه نیز بود. در این مدت گروه پشتیبانی آتش از عملیات‌های آفندی جنوب و غرب کشور مانند والفجر2 و 4، کربلای4 و 5، ظفر، فتح، والفجر9 و عملیات بدر، پشتیبانی آتش خطوط پدافندی در غرب و جنوب، خصوصاً فاو را به خوبی هدایت کرد و در موفقیت رزمندگان اسلام و دفع پاتک‌های دشمن، نقش بسزایی ایفا نمود.
 
 
 
 
در سال 1366، به سفر حج مشرّف شد، و در مراسم حج خونین حضور داشت؛ که آن‌جا هم از پای ننشست و در هدایت مردم به مکان‌های امن که در دام مزدوران آل‌سعود گرفتار نشوند تلاش زیادی از خود نشان داد.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
اسفندماه سال 1366، پس از شهادت حسن شفیع‌زاده[3]، به سمت معاون عملیاتی توپخانه منصوب شد، که با طرح‌ریزی آتش دقیق و کنترل و سرکشی به یگان‌های توپخانه در منطقه، از توان سپاه و ارتش، آتش پرحجم و دقیقی را برای پشتیبانی از عملیات‌ها فراهم آورد.
 
پس از پذیرش قطعنامه و حملۀ منافقین به کشور، در عملیات مرصاد، نقش مهمی در هدایت آتش روی مواضع آنان داشت و ضمن همکاری با صیاد شیرازی[4]، کمک بزرگی در نابودی منافقین کرد.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

مناطق عملیاتی غرب (منطقه سورن)

 سال ۶۶- شهید یزدانی نفر دوم از سمت چپ-ایستاده

 
 
 
 
 
 
 
 

 

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
با پایان یافتن جنگ، با گذراندن دورۀ دانشگاهی نظامی و همچنین جغرافیای سیاسی موفق به کسب مدرک کارشناسی در هر دو رشته شد. همچنین با سابقۀ 108 ماه حضور در جبهه‌های جنگ، موفق به دریافت «مدال فتح2» از دستان مقام معظم رهبری شد. در سال 1369 به دانشکدۀ علوم و فنون توپخانه و موشکی سپاه در اصفهان رفت و پس از شش ماه به ریاست دانشکده منصوب شد. در مدت شش سالی که فرماندۀ دانشکده بود، به تدریس هم اشتغال داشت. در این مدت تحولات عظیمی در خصوص فناوری آموزشی ایجاد کرد، از جمله خدمات آموزشی وی، راه اندازی مراکز آموزش توپخانه در بعضی از یگان‌ها، و پیگیری ساخت و ساز مجموعۀ فعلی دانشکده در اصفهان است.
 
 طی سفر به لبنان و آشنا نمودن نیروها به مقدورات توپخانه، با فراخوانی نیروهای زبدۀ حزب الله لبنان در زمینۀ آموزش امور توپخانه‌ای، گام بلندی برای آمادگی رزمی و دفاعی حزب‌الله برداشت. این آموزش‌ها کمک بزرگی به پیروزی آنان در درگیری‌های تحمیل شده توسط اسرائیل داشت.تحصیلاتش را در مقطع کارشناسی ارشد ادامه داد و پس از گذراندن دورۀدافوس، در نیروی هوایی، جانشینی فرمانده موشکی سپاه را به عهده گرفت.[5] در آن زمان فرماندۀ یگان موشکی، حسن تهرانی مقدم بود که پروژه‌های زیادی را به ثمر رساند، و در این راستا غلامرضا با تلاش‌های فراوان لیاقت‌های خود را به خوبی نشان داد و نقش مهمی را در ارتقای قدرت موشکی نیروی هوایی ایفا نمود.
پس از آن، به‌مدت سه سال فرماندۀ پدافند نیروی هوایی سپاه شد، و مسئولیت‌ها و مأموریت‌های محول را به بهترین نحو در راستای تقویت قدرت دفاعی کشور، در زمینۀ حفاظت هوایی انجام داد. در مدت زمان خدمت در نیروی هوایی، از طرف فرماندهی، چهار بار تشویق شد و یک بار هم با پیشنهاد حاج‌احمد کاظمی، به‌عنوان «سردار نمونۀ نیروی هوایی» انتخاب گردید.
 
 
 
 
مهرماه سال 1382 به سمت فرماندهی توپخانۀ نیروی زمینی سپاه منصوب شد، که در این مدت تلاش ‌کرد آمادگی رزم یگان‌های توپخانه افزایش پیدا کند، و با تجهیز شدن به فن‌آوری‌های روز دنیا سرعت عمل و دقت کار توپخانه را به حد اعلا برساند.
 سردار شهید یزدانی به فکر ترویج فرهنگ دفاع مقدس و شهادت نیز بود و تلاش زیادی در این زمینه انجام داد. مجموعه دست نوشته‌های ایشان «در مسیر روشنایی» و همچنین کتاب ارزشمند «سرداران آتش»، «جبهه‌ای به عرض شش متر» و «درس‌های زیر درخت بلوط» ثمرۀ این تلاش است.
 
 
شهید غلامرضا یزدانی
 
 
سرانجام در 19 دی‌ ماه سال 1384 مصادف با روز عرفه سال 1426هـ .ق در حالی که می‌رفت تا به یگان‌های توپخانۀ غرب کشور سرکشی کند، به همراه حاج احمد کاظمی و نُه تن از فرماندهان ارشد سپاه، در منطقۀ امامزاده آیدینلو در نزدیکی شهر ارومیه بر اثر نقص فنی هواپیما، به شهادت رسیدند و آسمانی شدند. 
 
 
 
 

 

جانباز صبور

حاجی اولین بار در زمان انقلاب جانباز شد. مأمورها دنبالش بودند و او به ناچار در خانه پیرزنی در کمد پنهان می‌شود. مأمورها به دنبال او به خانه می‌ریزند و از پیرزن می‌خواهند در کمد را باز کند. اما او باز نکرد و مأمورها برای اطمینان بیشتر چند سر نیزه به در کمد زدند و حاجی از ناحیه دست مجروح شد.

 یکبار نیز در تظاهرات خیابانی برای این‌که او را دستگیر نکنند کنار شهدا روی زمین دراز کشید تا مأموران گمان کنند او شهید شده در همان زمان، شنی تانک از روی دستش رد شد و برای همیشه عصب تعدادی از انگشت‌هایش قطع گردید.

حاجی در زمان بمباران شیمیایی حلبچه دچار مصدومیت شیمیایی شد. با وجودی‌ که ماسک داشت در هنگام حمل مجروحین شیمیایی به پوستش سرایت کرد و برای همیشه تاول‌هایی را برایش به یادگار گذاشت. مدام با برس روی تاول‌ها می‌کشید و من هر چه اصرار می‌کردم به بنیاد جانبازان مراجعه کند نمی‌پذیرفت و می‌گفت: من از خدا خواستم که هیچ وقت در رخت‌خواب به خاطر بیماری، مریضی و یا عواقب جنگ نمیرم. و سرانجام هم به آرزویش که شهادت بود دست یافت و از آسمان به عرش بال گشود.

 
گلوله آخر
دیده‌بان در خط، درخواست آتش می‌کرد و ما اجرای آتش می‌کردیم. مهمات‌مان تقریباً رو به اتمام بود. من از وضعیت مهمات آمار گرفتم؛ دیدم بسیار کم است. فشار دشمن به قدری بود که آتش توپخانه‌هایی که در منطقه اجرای آتش می‌کردند، کافی نبود. دشمن تلاش داشت از روبه‌رو هجوم بیاورد و جادۀ اهواز ـ خرمشهر  را پس بگیرد.چند لحظه بعد، بچه‌ها گفتند: فقط بیست تا گلوله داریم. ما مهمات را با احتیاط مصرف می‌کردیم؛ اما درخواست آتش زیاد بود. چاره‌ای نبود، دستور شلیک گلوله‌ها را دادیم تا مهمات برسد.

 سه گلوله باقی مانده بود که شهید قجه‌ای پشت بی‌سیم گفت: هر چه می‌توانی آتش بریز. از این جمله متوجه شدم وقتی فرماندۀ محور این‌طور درخواست آتش می‌کند، چه قدر کار سخت شده است. دیده‌بان هم مکرر درخواست آتش می‌کرد. فقط یک گلوله باقی مانده بود.

در آتشبار تیپ 27 محمد رسول‌الله(ص) شخصی به نام یوسف کابلی[7] که با هم از کردستان به جنوب آمده بودیم پرسید: چند تا گلوله باقی مانده؟ بچه‌ها گفتند: یکی. گفت: گلوله را بیاورید.گلوله را آوردند توی سنگر هدایت آتش و ایشان گفت: من این یک گلوله را می‌فرستم و ان‌شاء‌الله کلک عراقی‌ها را می‌کنیم

.ما این صحنه را تماشا می‌کردیم و می‌خواستیم ببینم یوسف چه کار می‌خواهد بکند. ایشان روی گلوله نوشت: «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم، وَ ما رَمَیتَ اِذ رَمَیت وَ لکنَ الله رَمی» زیرش هم نوشت: «الله اکبر، خمینی رهبر» و گلوله را داد به رئیس توپ و گفت گلوله را توی لوله بگذار، ان‌شاء‌الله به هدف می‌خورد.

 من فرماندۀ آتشبار بودم و ناظر صحنه. گلوله را در جان توپ گذاشتند و شلیک کردند. به محض این که گلوله به زمین اصابت کرد ما دیدیم دیده‌بان توی بی‌سیم با صدای بسیار رسـایی، الله اکـبر سر دهد. من توی بی‌سیم از او پرسـیدم: چی شد حمید؟ ـ اسم دیده‌بان حمید بود؛ او بعداً شهید شد ـ گفت: گلوله رفت داخل تانک عراقی‌هایی که سمت چپ ما بودند. چند دقیقه بعد با ما تماس گرفت و گفت: گلوله داخل تانک رفت و منفجر شد، و چون تانک پر از مهمات بود از شدت انفجارش، تانک‌های دو طرفش هم آتش گرفتند و باقی تانک‌ها هم فرار کردند.

 

 
آن وقت رفتم و پیشانی یوسف کابلی را بوسیدم و گفتم آن متنی را که نوشتی، کار خودش را کرد. ما از آن روز این آیۀ مبارک «وَ ما رَمَیتَ اِذ رَمَیت» را به عنوان آرم توپخانۀ سپاه استفاده کردیم، که این هم از برکت اتکاء به خداوند و توجه خاص به او در آن شرایط سخت و طاقت‌فرسا بود.

 

 

اجابت دعا

سال ۱۳۶۶ پدر مشرف به زیارت بیت‌الله الحرام گشت. بعدها برای من تعریف کرد:‌من در خانه خدا درخواستی داشتم از کنار کعبه که دور شدم متوجه اوضاع شده و به نحوی پی به اصابت خواسته‌ام که شهادت بود، بروم و از خداوند تأخیر در اجابت را طلب کردم. پدر این خاطره را دو هفته قبل از شهادتش برای من تعریف کرد ناراحت بود که چرا از خداوند تأخیر طلب کرده و خوشحال بود که توانسته بیشتر به نظام اسلامی و در حقیقت راه خدا خدمت کنند. و بالاخره خدا پدر را طلبید شب عرفه و ایام الله حج ابراهیمی به آروزیش رسید و خدا به ندای خاضعانه‌اش لبیک گفت.

 

 

رضایت مولا

سال ۱۳۸۲ پدر به کربلا مشرف گشت. وقتی بازگشت گفت: «چند کیلومتری شهر کربلا در ماشین خوابم برد. در عالم رؤیا به بارگاه ملکوتی حضرت اباعبدالله (ع) مشرف شدم و حضرت (ع) از من پرسیدند: ما را یاری می‌کنی؟ دست بر سینه گذاشتم و در نهایت خضوع و خشوع پاسخ دادم: بله مولاجان. حضرت (ع) فرمودند: ان شاء الله در مسئولیت جدید به ما ملحق می‌شوی… و پدر اندک زمانی بعد در جرگه عاشورائیان قرار گرفت و نامش ستاره جاویدان دفتر شهادت گشت.

 

 

بصره روشن شد

از آغاز جنگ عراقی‌ها شهرهای دزفول، اهواز، … را زیر موشک باران و بمباران داشتند. اما تقریباً از بعد از عملیات فتح خرمشهر این حرکت وسعت زیادی یافت. اخیراً بعد از فشار زیاد عراق و تداوم بمباران شهرها و مناطق مسکونی کشور [امام] با مقابله به مثل در حداقل موافقت کرده بودند. جلسه‌ای با حسن باقری تشکیل شد. در ابتدای جلسه بعد از تلاوت قرآن حسن باقری از من سؤال کرد: «گلوله منور ۱۳۰ م م دارید؟ که پاسخ دادم: اصلاً در کشور نداریم. گفت: به ما ابلاغ شده چند گلوله منور روی بصره بزنیم…

 ناگهان یاn یک اتفاق جالب افتادم… ده روز بعد از پایان عملیات فتح المبین حوالی بیست فروردین ۱۳۶۱ روزی با تویوتا وانت به تنهایی از تنگه ابوغریب به طرف دشت عباس می‌آمدم که در دامه ارتفاعات تینه یک جاده خالی فرعی توجه مرا به خود جلب کرد. من کنجکاو شده به داخل آن رفته و بعد از چهار کیلومتر به یک شیار رسیدم. آنجا یک زاغه مهمات به جا مانده عراقی‌ها بود و تعداد مهمات ۱۳۰ م م سوخت شدید و پوکه خالی ریخته اما حدود ۱۵ گلوله که خطی سفید بدور آن کشیده شده بود نیز جلب توجه کرد و من بدون اراده با اینکه تنها بودم، آنها را عقب تویوتا ریخته و بردم پادگان دوکوهه…

… رأس ساعت ۱۰ شب موضع آماده بود و ارتباط مستقیم با حسن [باقری] آقا در قرارگاه کربلا برقرار گردیده بود هماهنگ شده بود. به محض پرتاب گلوله و روشن شدن آن، بخش رادیو عربی ایران که صدای آن در بصره شنیده می‌شد برنامه‌های خود راقطع و اعلام کند که این گلوله‌ها از طرف ایران شلیک شده و اگر ارتش عراق دست از زدن شهرهای ایران برندارد این گلوله‌ها به گلوله‌های جنگی تبدیل خواهد شد. آن شب با تنظیم زمان شلیکها پنج دقیقه آسمان بصره روشن ماند… سه روز بعد حضرت امام (ره) سخنرانی عمومی داشتند که در بخشی از آن ضمن هشدار به عراق در مورد زندن شهرها و مناطق مسکونی ایران فرمودند: رزمندگان ما که چند روز قبل گلوله منور به بصره زدند جهت اخطار و اعلام توانایی برای مقابله به مثل بود و ما نمی‌خواهیم به مردم عراق صدمه برسد والا …. اینکه امام در این مورد صحبت کردند اهمیت موضوع بیشتر روشن شد.

 

 

 




در ادامه ماحصل گفت و گوی خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس با همسر شهید یزدانی را میخوانید:

** در کارهای منزل کمک میکرد/ او برای بچه ها همبازی و برای من مونس بود

ماموریتهایش گاهی طولانی میشد ولی وقتی به منزل میآمد تمام وقتش را به ما اختصاص میداد. زمانی که من بیمار بودم در منزل میماند و تمام کارهای خانه را داد. همسرم در زندگی هیچ چیز برای ما کم نگذاشت. او در خانه برای بچهها یک همبازی و برای من یک مونس بود.

یادم هست وقتی که قرار بود به میهمانی برویم و به دلیل مسائل کاری دیر به خانه میرسید از همان درب خانه دستش را بر روی چشمش میگذاشت و میگفت "از دم مخلص همهتون هستم". با شوخی کردن سعی میکردند ناراحتی را از دلمان درآورد.

من خواستگارهای فراوانی داشتم ولی او بسیار ایده آل بود. به قدری به ایشان علاقمند شدم که هیچ شرطی برای ازدواج نگذاشتم. من 15 ساله و غلامرضا 22 سال داشت، میتوانم بگویم ما با هم بزرگ شدیم. در شهرهای غریب نقش خانواده و همسرش را داشتم و او هم برای من پدر، برادر و همسر بود. اینگونه نبود خانواده را با هم پر میکردیم.

به یاد ندارم که حتی یک بار از او دلخور شده باشم. همیشه از همسرم خوش اخلاقی دیدم. حتی زمانی که بسیار خسته بودند خستگی را به خانه نمیآورد.

 

 

** نبود خانوادههایمان را با هم پر می کردیم

سه فرزند پسر داریم. نخستین فرزندمان امیرحسین در سال 64 همزمان با عملیات والفجر هشت به دنیا آمد. پس از اینکه در بیمارستان او را دید مستقیما به ماموریت رفت. فرزند دوم ما مهدی متولد 68 است. زمانی که به دنیا آمد همسرم کنارمان نبود. در سال 77 که جانشین شهید حسن تهرانی مقدم بود فرزند سوم ما محمد سعید را خداوند به ما عطا کرد.

در دوران جنگ تحمیلی اکثرا در ماموریت بود و پس از اتمام جنگ به فرماندهی پدافند نیروی هوایی سپاه منصوب شد. آن مقطع زمانی به دلیل حمله آمریکا به عراق به دلیل ناامن بودن آسمان ایران به طور مدام در مقرر میماند و حدود 2 ساعت عصر جمعه به منزل میآمد. درست است که هفتهای یک بار به ما سر میزد ولی در آن مدت کوتاه از لحاظ محبت و کارهای لازم برای خانه به جبران هفتهای که نبود، انجام میداد.

با بچهها دوست بود. بچهها قبل از شهادت پدرشان نیازی نداشتند که در بیرون خانه دوست داشته باشند. حرف دلشان را به پدرشان میگفتند. در اقوام حسن خلقش زبان زد بود. بعد از شهادتش همه به خوبی و نیکی از او یاد میکنند. سعی میکرد حداقل سالی یک بار به نجف آباد برود تا به تمام آشنایان سر بزند. با بچههای اقوام بسیار صمیمی بود، اگر هر یک از آنها حتی یک سوره از قرآن را حفظ میکرد به او جایزه میداد.

بعد از شهادتش همه میگفتند همچون غلامرضا در فامیل نداریم و نخواهیم داشت او مانند فرشتهای چند صباحی کنار ما بود.ی ب خدا را شاکرم که توانستم چند صباحی را با او زندگی کنم.

 

** به خواست خودش در حج خونین به شهادت نرسید/ 22 سال تاخیر در شهادت

از همان اول ازدواج و در طی زندگی با من و بچهها طوری صحبت کرد که شهادت را یک چیز عادی جلوه بدهد. من کاملا برای شهادت او آماده بودم.

همسرم در حج خونین سال 66 در مکه بود. در آن سال حاجیهای زیادی را به شهادت رساندند. غلامرضا تعریف میکرد "شب عرفه میان در خانه خدا و سنگ حجر دست به دامن خدا شدم که خدایا شهادت را نصیبم کن. در آن روز احساس کردم که شهادتم نزدیک است. به خدا گفتم که من میخواهم در مملکت خودم و در حال دفاع با لباس سبز نظامی شهید شوم."لباس سپاه برایش بسیار مقدس بود. آن روز خداوند دعایش را مستجاب کرد و به شهادت نرسید اما 22 سال بعد در همان روز با لباسی که همیشه آرزو داشت، مرتب و عطر زده به شهادت رسید.

** در خانه خدا دعا کردم شهید شود

در سال 78 با هم به مکه مشرف شدیم. سعید آن زمان یک ساله بود. به طرف خانه خدا که میرفتیم بچه را از من گرفت و گفت "الان که به خانه خدا رسیدیم. وقتی چشمت به کعبه افتاد سه تا حاجت شما حتما برآورده میشود. من یک حاجت خیلی مهمی دارم میخواهم که یکی از حاجتهایت را به من اختصاص بدهی. دعا کن من شهید شوم. جنگ تمام شد ولی من شهید نشدم. تو دعا کنی من شهید میشوم."گفتم حاجی حالا که محمد سعید کوچکه و به شما نیاز دارد. گفت "من که نگفتم خدا الان مرا شهید کند. گفتم هر وقت که من خواستم از این دنیا بروم با شهادت بروم."

برای من که با چنین فرد دوست داشتنی زندگی کردم و او از لحاظ مهر و محبت تمام نیازهای من و فرزندانمان را برطرف میکرد، جدا شدن بسیار سخت بود. اما زمانی که چشمانش را پر اشک دیدم که خواهش میکرد تا برای شهادتش دعا کنم، قبول کردم.

وقتی که اعمال طواف را انجام داد به طرفم آمد و محمد سعید را از من گرفت تا من به زیارت بروم. به خانه خدا که رسیدم، سجده کردم. آنجا قرار بود که سه حاجتم را بخواهم. نخستین حاجتم ظهور امام زمان (عج) بود. دومی شهادت همسرم. در آنجا به یاد شوخی همسرم افتادم که میگفت در دعای آخرت از خداوند بخواه که حاجتهایت را برآورده کند. من هم همان دعا را کردم.

هنگام دعا برای شهادت همسرم از خداوند خواستم که در ازای تمام سختیهای که در جنگ کشیده است، حاجتش برآورده شود. همچنین به من صبر و تحمل عطا کند.

همسرم جز هسته تشکیل دهنده لشکر محمد رسول الله به فرماندهی حاج احمد متوسلیان بود. گاهی خواب دوستانش را میدید و برایم تعریف میکرد. یک شب در خواب شهید ناهیدی را دیده بود که مژده شهادت داده بود. زمانی که از خواب بیدار شد خیلی خوشحال بود.


 

** برای گناههایی که از آن بی اطلاع بود العفو میگفت

نمازهایش را با حوصله و با صوت میخواند. مادرم هنوز میگوید کسی را سراغ ندارم که مانند غلامرضا آنقدر سوزناک نماز بخواند.

نماز شبش ترک نمیشد. اگر یادش میرفت که ساعتش را کوک کند نیمه شب در خواب شروع به خواندن نماز میکرد. پس از آن بیدارش میکردم تا نماز شب بخواند. به شوخی به دوستانم میگفتم که شماها با خروپف همسرتان بیدار میشوید و من با نماز خواندن همسرم.

در نمازهایش بسیار العفو میگفت. گفتم مگر چه گناهی کردهای که با سوز العفو میگویی. گفت "این طور نیست. من خدا را دوست دارم و بخاطر محبتهای خدا هیچ گناهی را انجام ندادم. از خدا میترسیدم و اگر الان العفو میگویم بخاطر گناهیهایی است که خودم خبر ندارم."

** با پیکان رفت و آمد میکرد

غلامرضا با زیردستانش بسیار خوش رفتار و صمیمی بود و برای کسی محدودیت ایجاد نمیکرد. نماز اول وقتش ترک نمیشد. خمس مالش را نمیگذاشت ساعتی جابجا شود. همیشه به من یادآوری میکرد که "حواست باشد که بعد از من هم خمس را پرداخت کنید."

خیلی ساده زندگی میکرد. وقتی شهید شد کسانی که تا بحال به خانه ما نیامده بودند فکر میکردند که یک سردار سپاه چه خانه و زندگی دارد. وقتی به منزل ما آمدند، تعجب کردند.

زمانی که فرمانده توپخانه بود انواع ماشینهای شیک و لوکس در اختیارش گذاشته بودند. اما او با یک پیکان رفت و آمد میکرد.

بسیار بر بیت المال حساس بود. از بوق زدن نابهنگام که باعث ترس یک نفر شود تا اموال دولتی که به او سپرده شده بود. خودکاری که در کیفش میگذاشت را با پول شخصی خریداری میکرد زیرا میگفت میترسم بچهها از کیفم خودکار را بردارند و بنویسید و از بیت المال استفاده شود.

یک روز به او گفتم "سردارها هر کدام با یک ماشین مدل بالا میآیند. چرا شما با یک پیکان میآیید."جواب داد "میخواهم اگر در زمان حیاتم روزی این پست را از من گرفتند دلم نسوزد و به رفاه عادت نکرده باشم. اگر هم از این دنیا رفتم پیش خداوند جوابگو باشم که میتوانستم با یک پیکان رفت و آمد کنم اما با یک ماشین مدل بالا رفتم. تنها در زمانی که ماموریتهای راه دور بروم مجبورم که از آن ماشین استفاده کنم."

** برای امن بودن مرزهای دینی و مرزی دغدغه داشت

در 19 دیماه سال 1384 زمانی که ارومیه توسط پژاک ناامن شده بود، به همراه احمد کاظمی و 9 تن دیگر به آنجا رفتند که در منطقه امامزاده آیدینلو در نزدیکی شهر ارومیه با سقوط جت فالکن به شهادت رسید. در حال حاضر هم مزار ایشان در قطعه شهدای کربلای 5 در گلستان شهدای اصفهان در کنار شهدایی مانند احمد کاظمی، حسین خرازی، مصطفی ردانی پور، شهید حبیب اللهی و شهید شاهمرادی برای همیشه آرام گرفت.

همیشه امن بودن مرزهای کشور و اسلام دغدغه همسرم بود. او روحیه ماندن در خانه را نداشت و راحتی را نمیپذیرفت. به شوخی میگفتم که هر جای سپاه که بعد از جنگ نابسامان است، شما به آنجا میروید. مطمئنم که اگر امروز زنده بود در سوریه کنار همرزمانش فعالیت میکرد.

** افتخار میکنم که همسر شهید هستم

گاهی نبود همسرم بسیار اذیتم میکند. مخصوصا الان که وقت ازدواج بچهها رسیده است احساس میکنم که پشتم خالی است. مسئولیت سختی دارم و تنها از خداوند کمک میخواهم.

اگر آن حاله صبری که خداوند بر روی خانواده شهدا میکشد نبود تحمل دوری برایمان بسیار طاقت فرسا میشد. از حضرت زینب (س) همیشه میخواهم که کمکم کند تا نبودش را تحمل کنم.

بچه ها بسیار صبورند. یک روز پسرم بهم گفت که چون پدر آرزوی شهادت داشت. چون ما او را دوست داریم باید تحمل کنیم که پدر به آرزوش برسد.

من هم از اینکه او شهید شد اصلا ناراحت نیستم و افتخار میکنم که همسر شهید هستم. در این چند سالی که با او زندگی کردم تمام سعی این بود که خیالش را از خانه و بچهها راحت کنم تا آسوده به کارهایش برسد. از خداوند میخواهم که بتوانم بچه هایش را آن طور که دوست داشت به سروسامان برسانم.

** امام حسین (ع) وعده شهادت داد

یک سال قبل از شهادتش به کربلا رفت. پس از بازگشتش حس غریب و جدیدی داشت. پرسیدم که اتفاقی افتاده؟ گفت "در راه کربلا خواب امام حسین(ع) را دیدم. به من وعده دادند که در مسئولیت جدیدت به ما میپیوندی. وقتی بیدار شدم دستم به روی سینه ام بود و می لرزیدم."

از من خواست تا زمانی که زنده است خوابش را برای کسی تعریف نکنم. پس از شهادتش وقتی که سردار صفوی به خانه ما آمدند برایشان تعریف کردم. سردار صفوی هم در آن دیدار اعلام کردند که در چهره سردار مشخص بود که به شهادت میرسد.

روحش شاد.

 

 

 

 

 

وصیت‌نامه سردار سرتیپ شهید حاج غلامرضا یزدانی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.
بسم الله الرحمن الرحیم.
اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان علی ولی الله   
لا اله الا الله و لا نعبد الا ایاه     
لا اله الا الله حسبی جل الله    
لا اله الا الله ما فی قلبی غیرالله
بار الها؛ بنده‌ای هستم پر گناه و روسیاه که با کوله باری خالی از صالحات و دوش سنگین از سیئات و گناه بر پیشگاهت رهسپارم.
بار الها؛ روسیاهی دلشکسته، سرگردانی مضطرب، گناهکاری امیدوار، بی‌توشه‌ای خسته، تشنه‌ای مغلوب، فقیری بی‌چیز، درمانده‌ای نیازمند. اینک با دلی پر عشق به سوی رهنمایی آرام بخش، بخشنده‌ای بزرگوار، ستاری غافر و ... پر کشیده است. تو خود او را پذیرا باش و در جوار قرب خودت به لطف و کرمت جای بخش.
خداوندا؛ من ذره بی‌مقداری بودم در اعماق اقیانوس هستی تو، به لطف و کرم خودت نعمت هستی بخشیدی.
خدایا؛ کم گنده آبی بودم در صلب اجدادم، تو مرا به کرامت و بزرگواری خودت نعمت هستی بخشیدی.
بار الها؛ من نطفه بی‌جانی بودم در رحم مادر، تو مرا به عزت و آقائی خود نعمت روح بخشیدی.
معبودا؛ من جنین بی‌مقداری بودم تو مرا به رحمت خودت نعمت تولد بخشیدی.
محبوبا؛ من طفل صغیری بودم، تو مرا به لطف خودت نعمت زندگی و سلامتی و نشاط و جوانی بخشیدی.
ای رب من؛ من بنده‌ای ناآگاه بودم و تو از رحمت خود مرا هدایت فرمودی.
ای خدای بزرگ حال که هستی‌ام و زندگیم و سلامتم و آبرویم و هدایتم و نجاتم و همه و همه به دست توست تو خود ما را به آنچه که رضای تو در آن است هدایت فرما و سرانجام ِما را سرانجامی حسینی مقرر فرما.


چون امر پیامبر بزرگوار اسلام (ص) است که مسلمان باید کفنش و وصیتش آماده باشد چند کلامی عرض می‌کنم"


نعمت ولایت و هدایت انسان‌ها بالاترین نعمتی است که خداوند به انسان‌ها در طول تاریخ عنایت فرموده است چه آن که انسان‌های بدون رهبر مانندگوسفندان بی‌چوپانی سرگردان در بیابان‌ها هستند که به چنگ هر گرگ خون‌خواری گرفتار می‌شوند و تنها امت‌ها و ملت‌هایی با رهبران الهی هستند که ره به منزل مقصود و نجات می‌برند.
امت اسلامی امروز به نعمت رهبری‌ها و هدایت‌های واقعاً پیامبرگونه رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی، امتی است رسته از چنگ خون‌خواران و طواغیت تاریخ و هدایت یافته به راه حق و صراط مستقیم. بر شما باد پیروی از این رهبر بزرگوار میدان‌های جهاد اکبر و جهاد اصغر.

من با همه وجودم به امام عزیز عشق می‌ورزم و خود را سرباز کوچکی از خیل سربازان جانباز ایشان می‌دانم و خود را مدیون می‌دانم که نتوانستم وظیفه کامل خود را در برابر دین و رهبرم و انقلاب اسلامی و جنگ و خدایم به خوبی انجام دهم. انشاءالله که خداوند از کرم و لطف خود ما را ببخشد.

حرکت و فرمان و سخن حضرت امام معیار و ملاک حرکت و موضع گیری‌های شما باشد، چون که سخن ایشان حق و صراط ایشان مستقیم و راهشان فلاح و رستگاری و هدفشان الله و قصدشان نجات مستضعفین از چنگ طاغوت‌ها است. امیدوارم که در روز قیامت در صف مؤمنین و صلحا و شهدا و در پشت سر حضرت اباعبدالله (ع) باشیم.
وظیفه خود می‌دانم که بر حسب سوره شریف والعصر شما را سفارش به حق که همان پیروی از رهبر عزیز امت اسلامی است کنم و این پیروی از حق مشکلات دارد، جهاد دارد و جنگ و فشار و ... دارد و لذا مقاومت می‌طلبد و هر کس که حق‌خواه و حق‌جو است باید مقاوم و سخت کوش باشد.

از مشکلات عمده امروز انقلاب و امت ما جنگ تحمیلی استکبار است. اکنون سال‌ها ست که صدها هزار مجاهد دست از جان شسته و رزمنده اسلام به دنبال ادای تکلیف الهی خود در کوهستان‌های سر به فلک کشیده غرب و دشت‌های بی انتهای جنوب و پهنه گسترده آبی هور و امواج خروشان خلیج فارس در تلاشند که این حقیر کفنم در کوله پشتم و وصیتم در جیبم و سلاحم بر دوشم از این قله به آن قله و از این جبهه به آن جبهه و از این خط به آن خط و از این شهر به آن شهر به فرمان رهبرم در میان امواج پر خروش اقیانوس متلاطم بسیجیان عاشق و سر باخته در راه خدا در حرکتم.

سال‌ها ست در میان کاروان عظیم تاریخ سازان تاریخ و ردیابان کاروان عظیم عاشورا و کربلا ره به سوی محبوب می‌سپارم و برای نجات خودمان از خودیت خود و بعد از نجات مظلومان و محرومان زمین از چنگ ستمگران بی‌رحم می‌جنگم.

و اینک سال‌ها ست که بی‌درنگ حتی یک لحظه دست از روی ماشه تفنگ‌ها و توپ‌های خود بر نداشته‌ایم. مدت‌ها ست که جنگ خونینی بین اسلام محمدی و علوی و شرک سفیانی و کفر جاهلی در گرفته است و جبهه‌ای به وسعت همه دنیا که کافر و مشرک و منافق صف اندر صف ایستاده‌اند و این طرف ملتی مظلوم، انقلابی و امامی بزرگوار.

و سال‌ها ست که احزاب کفر پیشه‌ی قرن بیستم با بمباران‌های عظیم تبلیغاتی و فرهنگی و نظامی قصد به تسلیم شدن ما دارند تا رهبر را بی‌یاور کنند و اگر بتوانند همچون حسین (ع) که ایشان را پس از شهادت 72 تن از یارانش ظهر روز عاشورا در مسلخ نینوا سر بریدند و جنازه مطهرش را مثله کردند با او نیز و یاران او اگر توانند چنین کنند (همچون بهشتی و رجائی و باهنر و محمد و ...) و شاید بدتر و آنگاه با خیالی راحت اسلام عزیز را و قرآن عظیم را هم نشانه روند آن طور که اسلاف جنایت پیشه، این‌ها بعد از شهادت حسین (ع) کردند و تاریخ دید که چه کردند چرا که اینها میوه همان شجره طیبه نبوت و امامت است.
ولی گذشت آن روز که استعمارگران با یک توطئه، رهبران دین را تنها کنند، گذشت آن روز که شیخ فضل الله نوری را به دار بزنند و مردم پای چوب دار بی‌تفاوت بایستند و تماشا کنند، گذشت آن روز که مدرس قهرمان را در تبعید و تنهایی شهید کنند و مردم از خود نپرسند چرا، گذشت آن روز که یک سگ را در خیابان بچرخانند و آیت الله کاشانی را آن طور تحقیر کنند و توهین کنند و مردم نفهمند، گذشت آن روز که امیرکبیر قهرمان ملی ما را نابود کنند و کسی دم نزند، گذشت آن تاریخ که ائمه بر حق ما را شهید کنند و مردم ساکت باشند، گذشت آن زمان که امام حسین (ع) را شهید کنند و خانواده آل پیامبر را اسیر کنند و مردم جشن بگیرند که خدا را شکر حسین (ع) را کشتیم و خطر خروج کنندگان از دین اسلام برطرف شد، گذشت وقتی که مردم در دشت کربلا برای کشتن حسین (ع) از هم سبقت گیرند بلکه زودتر به بهشت بروند که این‌ها همه از جهالت و توطئه دشمنان دین بود.
اکنون وقتی که روح خدا خمینی عزیز را سحرگاه 15 خرداد دستگیر می‌کنند سپیده دم میلیون‌ها انسان در خیابان‌های ایران چون سیل به حرکت در آمده و فریاد یا مرگ یا خمینی سر می‌دهند و در کمتر از چند ساعت هزار کشته و شهید می‌دهند ولی با خونشان در آخرین لحظه شهادت می‌نویسند « درود بر خمینی.»
اکنون وقتی که رهبر بزرگوار در تبعید یک پیام چند سطری می‌دهند مردم در میان برق سرنیزه‌ها و غرش تانک‌ها و زره پوش‌ها و آتش مسلسل‌های گاردی‌ها و هجوم وحشیانه ساواک حاضر بودند قلبشان دریده شود و بدنشان در زیر چرخ تانک‌ها له شود و مغزشان با مسلسل‌ها سوراخ سوراخ شود ولی پیام قائد بزرگ اسلام امام امت را بشنود و بگیرند و عمل کنند

و این امت همان امت است و این امام همان امام، امروز به جای یک رژیم همه کفر و شرک دنیا مقابل ما ایستاده‌اند و کل اسلام و مقدسات ما را قصد نابودی دارند و لذا این جنگ همان کربلا ست (جبهه‌ها) و این هم حسین زمان و این هم لشکریان یزید که در پشت مرزهای کشور رسول الله (ص) صف اندر صف در کمینند تا قلب شما را هدف تیرهای خود قرار دهند و این همان فریاد هل من ناصر ینصرنی حسین که از حلقوم فریادگر به گوش می‌رسد که وا اسلاما به فریاد اسلام برسید.
من این را می‌گویم و با خون ناقابلم انشاءالله امضاء خواهم کرد که امروز سرنوشت پیروزی یا شکست اسلام به پیروزی یا شکست این جنگ در این قرن بستگی دارد و نباید دلخوش بود به این که چند رکعتی نماز و چند تومانی صدقه و خیرات و ... و اسلام و انقلاب را ان‌شاءالله امام زمان حفظ خواهد کرد، نخیر امروز جنگ است و آتش خون و از پای فتاده سرنگون باید رفت در میان این آتش و میدان تا ان‌شاءالله این انقلاب و جمهوری اسلامی (که امانت است در دست ماها) حفظ شود و به دست صاحب اصلی حضرت ولی عصر (عج) سپرده شود و لذا باید سلاح بر کف گرفت و چون نیزه تیز بر قلب سیاه دشمن فرو رفت و نفس دشمنان پلید اسلام را گرفت که اگر خدای نخواسته امروز جهاد نکنیم یا کوتاهی کنیم فردا و فردا‌ها باید جامه ذلت و نکبت بپوشیم و حاشا که امت محمد (ص) چنین باشد.
خداوند ان‌شاءالله به همه ما توفیق دهد که در هر جا هستیم و در هر مسئولیت و مقام خدمتگزاری تمام هم و غم ما پیروزی اسلام باشد.
سفارش دارم بر همسنگران و هم لباسان خودم در ارگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و آن این‌که برادران عزیز این لباس بسیار مقدس است و در پیشگاه خداوند و حضرت پیامبر و امام زمان و امام حسین (ع) آبرو دارد و کسانی که با این لباس به اسلام خدمت کردند و افتخار این ارگان شدند کم نیستند. لذا تقاضایم این است که حرمت این لباس را نگه دارید و آن هم این است که همان طور که امام امت فرمودند سپاه چشم من است چشم من نباید خطا بکند ان‌شاءالله به وظایف خودمان عمل کنیم و امید امام به خدا و همت شما ست وظیفه خطیر و عظیم ِبه گردش در آوردن چرخ حرکت این امت در بعد نظامی به سوی دشمن دین به عهده شماست ان‌شاءلله با همان روحیه روزهای اول سپاه که در رفتن به جبهه و کردستان از هم سبقت می‌گرفتیم و به جای 170 نفر سوار شدن به هواپیمائی که عازم مناطق جنگی بود 220 نفر سوار می‌شدیم و التماس می‌کردیم ما را پیاده نکنید این روند زنده و تقویت شود و ... ان‌شاءالله تعالی ... .
من از همسر خوب و با ایمان خود که به خاطر خدا همگام و همراه من جهت ادای تکلیف الهی خودمان هجرت را بر سکون و غربت را بر شهر و دیار و آشنا و زندگی در زیر بمباران و موشک باران‌های دشمنان بعثی را بر زندگی بی‌سر و صدا و بی‌تفاوتی در سایر جاها ترجیح داد و مشوق من در انجام وظیفه‌ام در خیلی موارد بودند تشکر و تقدیر می‌کنم و یادآور می‌شوم که شما همانند مجاهدان اسلام اجر آنها را دارید و در پیشگاه خداوند همان مزد را که رزمندگان و شهیدان دارند. من از شما کاملاً راضی هستم و خداوند ان‌شاءالله از شما راضی باشد که حتماً هست و امیدوارم که فرزندمان حسین را ان‌شاءالله حسین‌گونه تربیت کنید و او هم به راه حسین (ع) برود و خدمتگزاری ناقابل برای اسلام باشد.
از همه کسانی که به هر نحوی بر گردنم حق دارند حلالیت می‌طلبم خصوصاً والدین گرامی ان‌شاءالله حق خود را بر گردن این فرزند کوچک حلال فرمایند.
دو تقاضا دارم که با بیان آن حرفم را به پایان می‌برم:
1- من نمی‌توانم قبر خود را تزیین شده ببینم و حرم و بارگاه مولایم حسین را خلوت و گرد و غبار گرفته؛ لذا تمنا دارم که تا زمان آزادی کربلا و مرقد مطهر حسین (ع) از چنگ یزیدیان حاکم بر عراق قبرم خاکی باشد.
2- قبرم در نزدیک‌ترین محل ممکن به قبر هم سنگرم باشد.
ان‌شاءالله خداوند وجود مبارک‌زاده زهرا (س)مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه‌ای این نعمت عظیم خداوند بر امت اسلام و ادامه دهنده راه امام عزیز را محافظت فرماید و بر همه است اطاعت از او همچون امام اسلام سرافراز باد. راه امام به سلامت باد.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه‌دار
العبد المذنب- یزدانی
عاشورای 66- جبهه  /  تکمیل: عاشورای 75

 

 

 

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سرداران آتش

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."



طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات