سرداران آتش

یادواره شهدای توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سرداران آتش

یادواره شهدای توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سلام خوش آمدید
شهید کمال ظل انوار  فرمانده توپخانه لشگر 19 فجر


مهندس شهید ،کمال ظل انوار فرمانده توپخانه لشگر 19 فجر






شهادت سه برادر در یک عملیات / بابا خون داد

شهادت سه برادر در یک عملیات / بابا خون داد

شهادت سه برادر در یک عملیات / بابا خون داد


کمال در تاریخ نوزدهم دی ماه سال 1365 درعملیات کربلای پنج در شلمچه با دو تن از برادرانش به نامهای جمال و مهدی به فیض رفیع شهادت نایل آمد و واژه گانی چون انسانیت ، آزادگی و دین باوری را کمال بخشید و آن را به زیبایی عشق به امام (ره) و ایمان و اعتقاد راسخ خود معنی کرد. 
شهید کمال ظل انوار در سال 1332 در شیراز دیده به جهان گشود ، او پس از اخذ لیسانس مهندسی ماشین آلات کشاورزی در یک شرکت در آبادان مشغول به کار شد که با تاسیس جهاد سازندگی با این فکر که به شیراز بیاید و به عمران روستاها بپردازد از آن شرکت استعفا داد و مدتی در کوار و قادر آباد به کار اشتغال داشت. 
بعد از آن درهنرستان به تدریس اشتغال داشت ، شهید از ابتدای جنگ به عضویت بسیج درآمد و مدت پنج سال در جبهه حضور داشت مدتی به عنوان مسئول هدایت اتش و سپس جانشین فرماندهی در توپخانه لشگر 19 فجرفعالیت نمود،او در ابتدای تشکیل گروه توپخانه 63 خاتم (ص)یار و همفکرشهید حبیب الله کریمی بود مدتی نیز فرمانده مرکز هماهنگی پشتیبانی اتش گروه توپخانه 56 یونس(ع) بود. چند روز قبل از کربلای 5فرمانده توپخانه سپاه او را برای فرماندهی توپخانه لشگر 19 فجر انتخاب نمود. ولی در شب شروع عملیات او  و دو برادرش مهدی  و  جمال ،و دامادشان محمد کدخدا لباس غواصی به تن کردند وبه خط عراقیها یورش بردند.

 همیشه به مادرش می گفت : مادر تو شش پسر داری باید دین خود را ادا کنی و ما را در راه خدا بدهی ، گویا به وی الهام شده بود که هر سه برادر با هم شهید می شوند. 
مهندس شهید کمال ظل انوار از استادان هنرستان فنی شهید غفاری کوار بود ، شهیدی که در سال 1358 زمانی که انقلاب اسلامی ایران روزهای آغازین قیام مردم را پشت سر می گذاشت ، هنرجویان را بیدار می کرد و می گفت : بچه ها بیدار باشید آمریکا با چکمه هایش خواهد آمد. 
این شهید والا مقام در حالی به همراه دو برادر شهید دیگرش شهیدان مهندس مهدی ظل انوار و جمال ظل انوار در یک شب افتخار آفرین برای ملت مسلمان ایران ندای حق را لبیک گفتند و شربت شیرین شهادت نوشیدند که همواره ندای ملکوتی الله اکبر آنان زینت بخش خاکریز جبهه ها بود. 
سه شهید مهندس آن هم از فرماندهان دفاع مقدس از یک خانواده افتخار آفرین برای استان پهناور فارس و در شب شکستن خط مقدم دشمن عضو گردانهای غواص در منطقه پنج ضلعی شلمچه افتخاری است که در تاریخ ماندگار خواهد شد. 
شب اول عملیات غرور آفرین کربلای پنج روح پاکشان در راه عشق به امام حسین به آسمانها شتافت ، عملیات کربلای پنج جلوه گاه ایثار و جانبازی او و مردانِ مردی است که زندگی را به شوق شهادت زیستند و در سرانجامی سرخ ، به سرآغازی سبز نائل آمدند. 
19 دیماه 1365 عاشورای دیگری است که شهید مهدی ظل انوار و دو برادر دلسوخته اش جمال و کمال ، بهمراه دوست همسنگرشان سردار شهید سید محمد کدخدا ، کربلای شلمچه را از خون خویش رنگین ساخته و چونان کبوترانی سپید بال در آسمان بی کران جنوب به پرواز در آمدند. 
فرازی از وصیت نامه شهید مهدی ظل انوار برادر شهید کمال 
الان که شب چهارم محرم است قرار براین است که فردا برای چندمین باره مراه با عده ای ازدوستان راهی جبهه های جنگ حق علیه باطل باشیم محرم ماه خون ماه شهادت ماهی پرازبرکت که باید ازآن حداکثر استفاده را کرد آن روزها که بچه بودیم وماه محرم می شد همیشه پیش خود می گفتیم چرا خداوند ما را درآن زمان یعنی زمان اما م حسین (ع) بدنیا نیاورد اگر ما درزمان اباعبدالله بودیم حتما خود را پیشمرگ او می کردیم خوب الان همان زمان است وحسین زمان ما ندای هل من ناصر ینصرنی را سرداده ومنتظر پاسخ نشسته است 
ما اکنون به ندای این پیر جواب مثبت می دهیم و خود را برای جنگ با صدام یزید کافرآماده می کنیم همان طورکه در راهپیمایی ها و در شعارهایمان می گفتیم ما اهل کوفه نیستیم حسین تنها بماند این را درعمل ثابت خواهیم کرد. 
برادر وخواهرم زیاد به مال اندوزی فکر نکن سعی نکن در خانه ات را چهارتا کنی و وسایل خانه ات را لوکس ترازهمه جلوه دهی غیبت نکن تهمت مزن دل هیچ فردی را نشکن اگر کسی به درخانه ات آمد حتما به او چیزی بده حتی اگر یک تکه نان باشد حرص ثروت دنیا را نزن روزی خواهی مرد بالاخره فکر آخرت را بکن. 
فرازی از وصیت نامه شهید جمال ظل انوار برادر شهید کمال 
این جنگ جنگ بین حق و باطل است در یک سو اسلام قرار دارد با یاران اندک و خدای خود و درسوی دیگر کفرو نفاق است با تمام نیرو و قدرت خود اعم از امپریالیسم غرب به سرکردگی آمریکا و کمونیستها و سوسیالیزم شرق به سرکردگی روسیه و صهیونیزم این غده سرطانی و فرزند خلف و ارتجاع عرب و اسلام بنی عباسی به رهبری صدام که در نوک تیر از کمان در رفته بطرف اسلام قرار دارد ، تیری که بوسیله آمریکا و شوروی و صهیونیزم ارتجاع عرب کشیده شده و از کمان بطرف اسلام رها گردیده است . 
ای مسلمین بدانید که چهره حق درجبهه کاملا ظاهراست و اگر بتوانید خودتان را جایی که به پای شما ها بند زده رها نمایید و با عزم راسخ به جبهه بیایید کاملا حق برایتان روشن می گردد این سخنان با کسانی است که خود را مسلمان می نامند ولی هنوز برای این جنگ کاری نکرده اند با شمایی هستم که خودت از همه بهتر خودت را می شناسی کمی فکر کن آیا تا کنون کاری برای این جنگ انجام داده ای . 
روح مقدس و باطن نیکوی شهدای گرانقدر این سرزمین و روح بلند و ملکوتی شهدای ظل انوار همواره دراوج خواهد بود و راه خون فشان این شهدای گرانقدر پر روهرو خواهد ماند. 






وصیتنامه سردار 

شهید کمال ظل انوار به فرزندش:

شاید تا مدتی قبل ، به طور "زبانی" در بین دوستان و آشنایان طلب شهادت می کردم ولی وقتی که در تنهایی به شهادت فکر می کردم در زوایای قلبم ، مهر پسرم "حسین " که به عشق حسین این نام را  برای او انتخاب کرده بودم، مانعی شده بود بین من و شهادت ولی با شنیدن خبر کشته شدن هزاران زن و مرد و مخصوصا کودک بی گناه، خدا را شکر کردم که توانستم در این لحظه دل از مهر فرزندم گسسته و به انتظار شهادت نشسته ام و دیگر فاصله و مانعی بین من و معشوقم نیست.

پسرم "حسین " من با خدای خود عهد کرده ام تا پایان جنگ و تا یکسره شدن وضع بین ایران و عراق در منطقه بمانم و این را میدانم که این آخرین جنگ ما نیست و تازه این اول جنگ است. جنگ مستضعفین با مستکبرین ، جنگ حق با باطل و خداوند وعده ی پیروزی را به ما داده است. و این را بدان که ابر قدرت ها " که در اصل چیزی جز به طبل تو خالی نیستند" به این سادگی دست از سر ما بر نمی دارند و انشاالله تو هم بزرگ می شوی و این جنگ را ادامه می دهی و فرزند تو نیز همچنین... تا آزادی قدس و ظهور مهدی (عج) و آزادی تمام مستضعفین جهان.

پسرم نام تو را حسین گذاشتم که حسین وار زندگی کنی و هر لحظه از زندگیت به یاد داشته باش که هر ماهی محرم است، هر روزی عاشوراست و هر زمینی کربلاست و این مسئول شیعه بودن به گردن توست که در راه عقیده خود جهاد کنی و هیچگاه زیر بار زور نروی و همیشه در مقابل باطل از حق دفاع کنی هر چند که به ضرر تو باشد. حسین جان نام فرزندت را مهدی بگذار و سعی کن همچنان که خودت حسین وار زندگی می کنی فرزندت را آماده رزم در رکاب حضرت مهدی ( عج) سازی.

همسر عزیزم انشاالله که مرا به خاطر رنجش هایی که گاهی اوقات باعث آن می شدم ببخشی. پسرم را به دست تو و جدت پیغمبر اکرم می سپارم.

از تمام دوستان و آشنایان به خصوص مادر عزیزم طلب عفو و آمرزش می کنم و از برادرانم مهدی و جمال که خیلی دوستشان می دارم خواهش می کنم که نهایت سعی خود را در تربیت " حسین" انجام دهند و از طرف من بیشترین سهم را در تربیت " حسین" به عهده مهدی و جمال می باشد. تا آنجا که فکر می کنم به کسی بدهکار نیستم ولی اگر کسی رجوع کرد او را راضی کنید.

خداحافظ

کمال ظل انوار-24/8/1359


http://hosseinzelanvar.blogfa.com







ظهر بود, می خواستم استراحت کنم که صدای زنگ خانه بلند شد. چند تا از دوست های اقا کمال بودند. چهره ها بر افروخته بود. گفتم چیزی شده؟
این پا و ان پا کردند. بهم نگاه می کردند. یکی از انها دل به دریا زد و گفت:راستش مهدی مجروح شده!
به شنیدن خبر مجروحیت مهدی عادت داشتیم. گفتم, کشتید منو, بذارید تا اماده بشم با هم بریم. سریع اماده شدم و سوار بر ماشین انها به سمت بیمارستان. به چهار راه اول که رسیدیم, دیدم مسیر بیمارستان نیست. گفتند سید, راستش مهدی شهید شده!
دلم ریخت. به چهارراه دوم که رسیدیم گفتند راستش سید محمد هم شهید شده. نفسم بند امد. به چهارراه بعدی نرسیده گفتند کمال هم…
جمال را هر چند خبر شهادتش را ندادند, اما فهمیدم جمال هم رفته. چند وقت پیش هر چهارنفر خانه ما بودند. کمال یکی یکی سر انها را اصلاح می کرد. می خندیدند و می گفتند ما با هم می رویم, مواظب خانواده های ما باشید…
در ان گیر و دار و وضعیت اشفته دنبال عکسی از کمال بودم برای جلو تابوت و مراسم ها. تقریبا در تمام عکس هایش سر به زیر داشت. یکدفعه ندایی در دلم گفت برو زیر زمین!
رفتم زیرزمین خانه. انجا یک لابراتور کوچک داشتم برای چاپ عکس. و دستگاهی که یک پارچه سیاه کشیده شده بود روی ان. پارچه را کنار زدم.
دیدم یک عکس بزرگ از کمال که قبلا ندیده بودم انجاست. عکسی که سفارشی گرفته و برای چنین روزی پنهان کرده بود. عکسی که شد تصویر جلو تابوتش, بالای مزارش و قاب شده در اتاق فرزندان و خانواده اش…







سردار بسیجی...
یک لنگ و قیچی و شانه داشت ومیگفت برای اصلاح بیایدپیش من،من سلمانی گردان امام حسینم!
کمترکسی میدانست این بسیجی،که چند روزبعد در لباس غواصی شهید شد،یکی ازمؤثرترین فرماندهان جنگ،از مؤسسان دانشکده توپخانه و از طراحان آتش توپخانه درعملیاتهای خیبر،بدر و والفجر8است!
هدیه به سرداربسیجی شهیدکمال ظل انوار صلوات


فقط یک دلیل!
بامهدی رفتیم بازدید ازبچه هایی که آموزش غواصی میدیدن.آب فوق العاده سردبود.مهدی به یکی ازغواصهاکه 15سال داشت گفت انگیزه توبرای رفتن دراین آب سرد چیه؟
پسر پرسید:با این کار دین خدا یاری میشه؟
مهدی گفت: آره!
پسرگفت همین دلیل بسه!!!
بعدهم شیرجه زدتوی آب!

سه برادر:

گفتم: آقا مهدی ازشما ۳برادر یکی بیاد کافیه!
گفت:نه‎!‎
گفتم:پس یکی از شما نیاد!
گفت: نه!
برای اینکه منصرفش کنم، گفتم: «چه حالی میشی برادرت جلو روت شهید بشه!» به چشماش اشاره کرد و گفت: «این چشمم از این یکی خوشال تر میشه!»چند شب بعد هر ۳ با هم شهید شدن.
هدیه به شهیدان مهدی، کمال و جمال ظِل انوار صلوات


دستی که به سمت صورت فرمانده پایین آمد:

در عملیات والفجر 8، آقا کمال به توپخانه لشکر 31 عاشورا مأمور شده بود. گفت: فرمانده فلان آتشبار کاتیوشا را بگویید بیاید پیش من!
تا به حال آقا کمال را این قدر عصبانی ندیده بودم. تا فرمانده آتشبار، به آقا کمال رسید، کمال دستش را بالا برد و محکم به سمت صورت فرمانده پائین آورد، اما چند سانتی صورت او، خودش را کنترل کرد و دستش را مشت کرد انداخت و بلافاصله با عصبانیت گفت: حیف که اگر تو را بزنم، می گویند بسیج و بسیجی روی فرمانده ما دست بلند کرد!
فرمانده آتشبار که جا خوره بود گفت: آقای ظِل انوار مگه من چه کار کردم که می خواهید من را بزنید، شما حق چنین کاری را ندارید!
آقا کمال گفت: من چشم دارم می بینم، گوش دارم می شنوم. وقتی از شما می خواهم روی فلان نقطه آتش بریزید، صدای "الله اکبر" شما از پشت بیسیم می آید [یعنی من آتش را ریختم!] اما من، نه صدای انفجار گلوله های شما را می شنوم، نه محل انفجار را می بینم!
صورت فرمانده آتشبار سرخ شد، سرش را پائین انداخت. فکر می کرد آقا کمال، فریب الله اکبر های او را می خورد، نمی دانست آقا کمال تا مطمئن نشود آتشی را که خواسته به هدف رسیده یا نه دست بردار نیست!

صورت آقا کمال سرخ شده بود، کاردش می زدید خونش در نمی آمد. دستش را مشت کرده و به هم می فشرد، دندان هایش هم. اما هیچ نگفت. بلند شد و از سنگر زد بیرون. دنبالش رفتم. پوتینش را پوشید و رفت سمت نخلستان. دست هایش را از پشت گره زد توی هم، سرش هم پائین بود. آرام بین نخل ها قدم می زد. ربع ساعتی طول کشید تا دوباره مسیرش را به سمت سنگر فرماندهی عوض کرد. وقتی برگشت صورتش مثل همیشه آرام بود، از اخم و عصبانیت هم در آن خبری نبود.
داخل سنگر نشست و رو به برادری که او را عصبانی کرده بود گفت: برادر عزیز من، این موضوعی که شما گفتید و روی آن اصرار دارید، به این دلیل و این دلیل غیر منطقی است و قابل اجرا نیست!

سردار خدادوست - سردار استوار آذر / برشی از کتاب  "سهمی برای خدا"







نظرات (۴)

  • کاظم اسپرهم
  • در قرارگاه تاکتیکی نجف در عملیات بدر مدتی افتخار همکاری ا برادر کمال را داشتم او بسیار خونسرد و با صفا بود کار عملیات را با دقت و وسواس انجام می داد تطبیق تاکتیکی ما  جاده جزیره مجنون فضای محدودی داشت و گاهی که برادر کریمی هم می آمد و با دو سه بیسیمچی فضا تنگ تر میشد با این حال او خستگی ناپذیر بود و اصرار بر نماز اول وقت داشت اهل ذکر بود و روی نظر خود بسیار قاطع و غیرت به خرج میداد خداوند او و برادرانش را با حضرت سیدالشهدا ع محشور فرماید

  • صیاد منوچهری
  • درود بر همه شهدا.بنده دانش آموز شهید مهندس ظل انوار هستم .مهندس در هنرستان آب باریک شیراز تدریس میکرد و نزدیک به عملیات‌ها هم عازم جبهه میشد.قبل از عملیات کربلای پنج در صف صبحگاهی گفت که جبهه این روزها به کمک نیاز دارد و عازم شد .ماهم با تعداد زیادی از همکلاسی ها عازم شدیم و در عملیات شرکت کردیم که هست نفر از هم‌رزمان همکلاسی مان شهید و تعدادی هم از جمله بنده مجروح و شیمیایی شدید شدیم .صدها مهندس و دکتر و معلم را پرورش داده که امروز در دانشگاه فرهنگیان و جهاد کشاورزی فارس و آموزش و پرورش تا معاونت سازمان مشغول خدمت هستند.هر ترم در دانشگاه از غیرت و مردانگی و اخلاق و انسانیت ایشان یاد میکنم .معلم واقعی و مرد نکونام و رستم اسطوره ای ایران هستند.حیف بود به مرگ طبیعی بمیرد اما امروزه تا ابد زنده و جاوید هستند 

    سلام برشهیدان خدا حق رحمتشون کنه هر سه تا برادر را😪😪😪

    سلام ودورد خدا بر شهیدان ظل انوار

    سلام ودورود خدا بر این مردان خدا

    سلام ودورد خدا بر تمامی شهدا

    به امید شفاعتشان انشالله

    به روح بلند وباعظمت این دلاورد مردان صلوات.

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    سرداران آتش

    "گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."



    طبقه بندی موضوعی
    آخرین مطالب
    آخرین نظرات