سرداران آتش

یادواره شهدای توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سرداران آتش

یادواره شهدای توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سلام خوش آمدید
شهید اسدپور-منصور
شهید منصور اسدپور
نام پدر: اسمعیل
تاریخ تولد: 2-1-1348 شمسی
محل تولد: مازندران - تنکابن 
بسیجی-مجرد
دیدبان
تاریخ شهادت : 17-4-1365 شمسی
محل شهادت : مهران-کربلای۱
گلزار شهدا: زوار 
مازندران - تنکابن
توپخانه لشگر25کربلا

*توصیه نامه شهید منصور اسدپور*

 

به همه این پیام را می دهم که از این انقلاب که اهدائی خداوند به این ملت است تا آخرین قطره خون خود پاسداری نمائید و هیچگاه از فکر خدا غافل نشوید و همیشه دوستدار رهبر و روحانیت خط امام این حافظان اسلام باشید تا گمراه نشوید.

زندگی نامه
*زندگی نامه شهید منصور اسدپور*

   نام پدر: اسماعیل

در سال 1348، نوزادی در روستای «زوّار» از توابع «نشتارود» تنکابن دیده به جهان گشود که «منصور» نامیده شد. پدرش «اسماعیل»، کشاورز بود و مادرش «صنمبر»، خانه­دار.

روزهای ابتدائی تحصیلی منصور در روستا گذشت. او دانش­آموز پایه دوّم راهنمایی در مدرسه راهنمایی «شهید حسین­زاده» فعلی نشتارود بود که به قصد عزیمت به جنگ، ترک تحصیل کرد.

ایّام فراغتش اغلب به کار در امور کشاورزی و انجام رشته­های ورزشی والیبال و فوتبال سپری می­شد.

با ذکر خاطره‌ای از پدر، گذری به تعهدات و تقیّدات دینی فرزندش می‌زنیم: «همواره سعی می‌کرد در کار کشاورزی، کمک‌حالم باشد. امانتدار بود و درکارها به دیگران کمک می‌کرد. در انجام واجبات و ترک محرمات می‌کوشید. با قرآن مانوس بود و همواره در حال راز و نیاز. به نماز اول وقت اهمیت می‌داد. یک روز با منصور در باغ مرکبات مشغول کار بودیم. موقع اذان ظهر که شد، دیدم می­گوید: بابا! به خانه نمی­رویم؟ گفتم: پسر جان! کارمان مانده است. آن را تمام کنیم، برویم. خندید و گفت: پدر جان! کار دنیا تمام شدنی نیست. برویم نماز بخوانیم. شاید خدا نظر لطفی به ما کرد. بعد بیل را روی زمین گذاشت و رفت به نماز ایستاد. وقی برگشت، گفت: پدر جان! حالا برویم بقیه کار را به پایان برسانیم. من تکلیف خودم را انجام دادم. گفتم: من هم باید نماز بخوانم. لبخندی زد و گفت: بخوان!  دنیا محل گذر است. باید روزی هجرت کنیم.»

در اوصاف اخلاقی منصور نیز، همین بس که فردی معاشرتی و صبور بود و در رفتار با والدین و دیگر اعضای خانواده، مؤدب.

مادرش می‌گوید: «یک روز سراسیمه به منزل آمد. گفتم: چرا این‌قدر نگرانی؟ چیز ی نگفت و رفت وضو گرفت. دوباره پرسیدم. گفت: مادر با دوستانم بحثم شد. دلیل را پرسیدم. در جوابم گفت: مادر! زمان اذان به آن‌ها می‌گویم دست از بازی بکشید که برکت و روزی شما در نماز است. چرا غفلت می‌کنید؟ آن‌ها ناراحت می‌شوند و می‌گویند، تو خیلی خشک و حزب‌اللهی هستی! در صورتی که من هر آن‌چه را خدا گفت، عمل می‌کنم؛ نه چیز دیگر را!»

منصور  در 22/2/1365 به عنوان پاسدار افتخاری در واحد عملیات سپاه تنکابن مشغول به خدمت شد. سپس در 1 خرداد 1365 در کِسوت تک­تیرانداز گردان رزمی به جبهه عزیمت کرد.

و سرانجام، او در 17/4/1365، طی عملیات کربلای 1 در مهران، به جمع یاران شهیدش پیوست. جسم پاکش نیز، اینک سال­هاست که در گوشه­ای از گلزار شهدای روستا آرام گرفته است.


نظرات (۱)

سلام اجرتون با شهدا .من این شهید بزرگوار رو تو خواب دیدم .مادرش رو هم میدیدم دقیقا تو یه روستای اطراف شمال و بعد از جستجو متوجه شدم هر چی تو خواب دیدم  درست عین محل و روز تولد شهید بوده میخواستم برم او روستا و پیداشون کنم لطفا کمکم کنید ممنون میشم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سرداران آتش

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."







طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات