نام پدر: محمد
تاریخ تولد: 3-2-1346 شمسی
محل تولد: شیراز
بسیجی
مجرد
رشته تحصیلی: علوم کامپیوتر
نام دانشگاه : اصفهان
تاریخ شهادت : 2-4-1367 شمسی
هدایت آتش توپخانه
محل شهادت : شلمچه
گلزار شهدا:دارالرحمه
قطعه:13 ردیف:3 شماره مزار:6
فارس - شیراز
یادی کنیم ازشهیدحمیدرضا پرچمی اعزامی ازشیراز
۲۰ روزقبل ازعملیات بیت المقدس ۷ به آتشبار کاتیوشای ما ملحق شد و در سنگر کنار ما و همرزمان عزیزم شروع به فعالیت نمود
او یک دانشجوی داوطلب بود
پس ازآشنایی و معرفی خود و همسنگران عزیزم گفتم شما تحصیل کرده هستید اینجا مناسب شما نیست ،چهره اش درهم رفت ازحرف من ناراحت شد در جواب گفت اتفاقا به بنده درخواست این را داده بودند که در سنگر مخابرات فعالیت کنم و بنده قبول نکردم و گفتم میخواهم دوشادوش برادرانم بجنگم خون من سرخ تر از خون آنان نیست همه از صحبت های ایشان لذت بردیم بنابراین آموزش گرا گیری و شلیک را به ایشان دادیم بعد از آموزش بازهم قبول نکرد و گفت من باید در قسمت موشک گذاری کمک کنم گفتیم هر طور راحتی من و برادرجانباز و عزیزمان جناب رفعتی مسئول شلیک بودیم.
چند روز گذشت نامه ای از پدر و مادرش بدستش رسید که درنامه از اوخواسته بودند که به مرخصی بیاید تابا خانواده به پابوس آقا امام رضا(ع) بروند .ایشان درجواب نامه نوشت شما بروید زیارت امام رضا(ع) من به آقا امام حسین (ع) نزدیکترم انشالله من هم میروم زیارت آقا امام حسین (ع).
چند روز بعد عملیات بیت المقدس ۷ شروع شد دراون هوای بسیار گرم ازنیمه شب تاعصر روز عملیات بطور پیوسته درحال شلیک بودیم نزدیک غروب بود فرصت خواندن نماز ظهر و عصر را نداشتم به آقای بطایی مسئول سنگر گفتم به برادر پرچمی بیگید چند دقیقه ای بیاید جای من تا من بروم برای نماز .
فردا آن روز خبر شهادت ایشان به مارسید😔😥
سلام
شهید حمیدرضا پرچمی یکی از بهترین دوستانم بود
ورودی بهمن 66 رشته اقتصاد دانشگاه اصفهان بودم در اتاق انها یک تخت خالی بود و من را فرستاند اتاق انها که همگی 5 نفر رشته کامپیوتر بودند به جز من
شهید حمیدرضا بسیار محجوب دوست اشتنی و اسمانی بود بسیار احترامم را داشت به شوخی علت را پرسیدم گفت ترم اولی هستی می خواهم خاطره خوبی داشته باشید
دوستان خوب دیگر محسن نجفی و شاید جناب نایب زاده و.. .. هم بودند از بهترین خاطرات دوران دانشجویی ام هم اتاقی با ان دوستان بزرگوار بود
کمتر از یک ماه هم اتاقی بودیم پایان سال بود تا ترمینال مسافری حتی در اتوبوس بهبهان-گچساران برای خدا حافطی همراهم امد که دوستان سوقی خیلی تعجب کردند
هنوز که هنوز است افسوس می خورم که چرا دیر خبر شدم و همراهش نرفتم
تا لحظه خدا حافظی و رفتن به جبهه خبردار نشده بودم
روبوسی کرد و گفت من را حلال کن کتاب قران کوچکی داشت گاهی از ان استفاده می کردم گفت قران برای شما باشد و از ان استفاده کن هنوز ان قران را دارم
روحش شاد با اولیا و صالحین همنشین باشد