سرداران آتش

یادواره شهدای توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سرداران آتش

یادواره شهدای توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سلام خوش آمدید
شهید بیاتی-یدالله

شهید یدالله بیاتی

نام پدر: عباس علی

تاریخ تولد: 1-3-1344 شمسی

محل تولد: مرکزی - شازند 

پاسدار-متاهل

خدمه توپ

تاریخ شهادت : 8-11-1367 شمسی

محل شهادت : کرخه 

گلزار شهدا:ازنا

 مرکزی - شازند

یدالله در یکم خردادماه سال 1344 در شهرستان شازند در خانواده‌ای ساده و مذهبی دیده به جهان گشود. او پس از پایان درس به مدت 4 سال به مکانیکی موتورسیکلت مشغول شد. علاقه زیادی به انقلاب و ملت و مملکت داشت. برای همین به خدمت سپاه در آمد و مشغول انجام وظیفه شد. همیشه برای نماز پیش‌قدم بود و در کارها به مردم کمک می‏کرد. کتاب‌های شهید دستغیب و شهید مطهری را بیشتر مطالعه ‌می‌کرد. با خانواده‏اش بسیار مهربان و خوش اخلاق بود. از اول انقلاب پیرو خط امامبود و در نماز جمعه و تظاهرات و فعالیت‌های سیاسی - اجتماعی و مذهبی شرکت داشت. مسئله وجود منافقین بیشتر عذابش ‌می‌داد. سفارشش این بود که امام را تنها نگذارید و او را دعا کرده و یاریش کنید.

او در سال 1365 ازدواج کرد و در هنگام شهادت یک پسر داشت. یدالله برای دفاع از مملکت و اثبات عشقش به امام و قرآن به جبهه رفت و در تاریخ 8 بهمن 1367 در حال آموزش نیروهای اسلام بود که به آرزوی دیرینه‌اش که شهادت بود رسید. پیکر مطهر شهید محله ازنا در شهرستان شازند به خاک سپرده شد.

خاطره از برادرشهید:

در مورخه 1367/11/2 یعنی درست 6 روز قبل از شهادت، برادرم در منطقه گیلانغرب بود که یکی از همکارانم، به نام آقای قوی‌دل از منطقه‌ای به نام تتق نرسیده به شهر گیلانغرب با من در خط(یعنی در قرارگاه عملیاتی لشکر 58 تکاور) تماس گرفت و گفت زود پاشو بیا عقب در ضمن آمدی شهر شیرینی یادت نره. من پرسیدم برای چه؟ گفت: «برادرت اینجا پیش من است». اول باورم نمی‌شد هر چه او اصرار داشت من بیشتر انکار تا این که کاسه صبرش لبریز شد و گفت: «باید صحبت کنید». وقتی که صدای عزیزم را شنیدم باور کنید خیلی تعجب کردم. من کجا و او کجا، آن هم در منطقه دیگر. نفهمیدم چطوری آماده حرکت شدم. سریع خودم را به عقب رساندم و رفتم سنگر بچه‌ها وقتی به نزدیکی سنگر رسیدم آقای قوی‌دل گفت: «چرا دست خالی پس شیرینی کو»، خواستم برگردم که دیگر نگذاشتند. وارد سنگر شدم و در آن خاک مقدس از منطقه گیلانغرب بود که نور دیده‌ام را در آغوش کشیدم. بله این آخرین بار بود که یدالله عزیزم را دیدار کردم و خبر نداشتم که آن لحظات آخر است که با برادرم هستم. آن روز و شب برادرم پیش من ماند و فردا صبح بود که از من خداحافظی کرد و رفت. زمانی که شهید پیش من بود از او پرسیدم برای چه آمدی اینجا؟ گفت: «چند وقت پیش خانه بودم و همه را دیدم دلم برای تو تنگ شده بود آمدم تو را هم ببینم». فردا صبح یدالله رفت و من هم قرار شد اگر رفتم مرخصی از باختران برایش نامه بنویسم تا او هم از کرند غرب به مرخصی بیاید تا ایام مرخصی را با هم بگذرانیم و اما ...

چند روز بعد یعنی 1367/11/5من مرخصی گرفتم و آمدم خانه. در روز 1367/11/12صبح بود و من خانه پدرم بود که پسر یکی از همسایه‌ها مرا صدا کرد و گفت: پدرم با شما کار دارد و من به خانه ایشان رفتم و پدر او خبر شهادت یدالله را به من داد. باورم نمی‌شد چون من خودم چند روز پیش با او بودم. به هر حال از تلفن منزل آن‌ها به سپاه شازند زنگ زدم. برادری آن سوی سیم گوشی را برداشت، خودم را معرفی کردم و جویای حال برادرم شدم. ایشان اظهار بی‌اطلاعی کرد و گفت: «الان کسی اینجا نیست تا جواب شما را بدهد» و من از خانه بیرون آمدم و خود را سریع به بنیاد شهید شازند رساندم و مستقیم به پیش آقای نجفی، یکی از دوستان که در آن نهاد مشغول انجام وظیفه است، رفتم و از طریق ایشان بود که جویای حقیقت شدم و ایشان مرا به آمبولانسی که آرام در حیاط بنیاد قرار داشت، راهنمایی کرد.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سرداران آتش

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."







طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات