شهید جواد چیانه سلدوزی
نام پدر: نجف علی
تاریخ تولد: 30-6-1352 شمسی
محل تولد: قم
سرباز-متاهل
فرمانده توپ
تاریخ شهادت : 20-7-1373 شمسی
محل شهادت : کمین ضدانقلاب-مهاباد
گلزار شهدا:امامزاده ابراهیم
قم
نام پدر: نجف علی
تاریخ تولد: 30-6-1352 شمسی
محل تولد: قم
سرباز-متاهل
فرمانده توپ
تاریخ شهادت : 20-7-1373 شمسی
محل شهادت : کمین ضدانقلاب-مهاباد
گلزار شهدا:امامزاده ابراهیم
قم
خیلی ناراحت و بیحوصله نشسته بود و همش تو فکر بود. گفتم مادر جان این قدر فکر کردن ندارد که وقتی شما رفتید من مواظب زن و فرزندت هستم از بابت معاش آنها هم خیالت راحت باشد نمیگذارم که سختی بکشند. گفت: آخر مادر جان وظیفه من است که هوای شما و خواهر و برادرهایم را داشته باشم و نگذارم که کمبودی در زندگی احساس کنند آنوقت چطور دلم راضی بشود که زحمت همسر و فرزندم را هم به دوش شما بیاندازم و برای شما بشوم دردسر. خدا را خوش نمیآید. در جواب گفتم مادر جان چارهای نیست مادر جان بالاخره که چه خدمت سربازی ات را باید انجام بدهی یا نه؟ حالا یا الان یا بعداً فرقی ندارد الان کم جمعیت تریم راحتتری. پس فکرهای بیمورد نکن و خودت را آماده کن برای رفتن به خدمت. خداوند بزرگ است ان شاء الله که مشکلی پیش نمیآید.
به قدری مهربان و خوش اخلاق و دلسوز بود که همیشه انتظار دیدارش را میکشیدم و بالاخره هم این انتظارهای من به نقطه پایانی رسید و خدا را شاکرم که آنچه که لایقش بود قسمتش شد. آخر کار هم در دوران خدمتش در حین تعمیر توپ خانه، بر اثر انفجار توپ به درجه شهادت نائل آمد. روحش شاد و یادش گرامی باد.
در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست/ ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی.
ـ زمان انقلاب بود و من در ارتش در تهران بودم من در پادگان لویزان مشغول به کار بودم. جواد به همراه پدرم در قم مشغول به تهیه و پخش کردن اعلامیه های امام بودند. اعلامیه ها از طریق جواد به علت اینکه سن کمی داشت به دست من میرسید به این صورت که جواد اعلامیه ها را توی کیف مدرسه میگذاشت و تا تهران میآمد و اعلامیه ها را به من میداد من هم هر روز مقداری از اعلامیه ها را بین کسانی که انقلابی بودند در پادگان تقسیم میکردم. اعلامیه ها در تمام پادگان لویزان پخش میشد. بعد از مدتی مسئولین اطلاعات پادگان مشکوک شدند. و بعد از مدتی به من شک کردند ولی چون مدرکی از من نداشتند کاری نتوانستند انجام دهند تا اینکه من را به لشگرک فرستادند تا آنجا مشغول شوم.
چند وقتی را در لشگرک بودم تا اینکه امام فرمودند ارتشی ها پادگانها را خالی کنند من که منتظر چنین چیزی بودم سریع استعفا دادم و از ارتش بیرون آمدم و به قم برگشتم. در قم به همراه جواد و پدرم اعلامیه ها و نوارهای امام را بین مردم تقسیم میکردیم.
جواد با اینکه کوچک بود ولی جرأتی بیشتر از بزرگترها داشت و هر روز در کیفش کلی اعلامیه و نوار میگذاشت و جا به جا میکرد. یک روز تصمیم گرفتیم با چندین تن از دوستان به تهران برویم و چون کاملا پادگان لویزان و لشگرک را میشناختم اطلاعاتی در اختیار آنها بگذارم تا آنها بتوانند پادگانها را از دست رژیم دربیاورند.
هر شب به پادگان لویزان نزدیک میشدیم و من اطلاعاتی از اینکه نیروها کی میخوابند، اگر اتفاقی بیافتد از کجا خارج میشوند و چند ماشین و چند نیرو در آنجا موجود است، به آنها میدادم. در یکی از شبها چند مأمور متوجه ما شدند و دنبال ما افتادند ما آن محل را ترک کردیم و فرار کردیم و در جایی مخفی شدیم تا اینکه آنها ما را گم کردند بعد از اینکه نفس راحتی کشیدیم متوجه شدیم که جواد نیست ترسیده بودم.
به بچه ها گفتم من برمیگردم شاید شناسی در بین آنها پیدا کنم و اگر جواد را گرفته باشند از دستشان نجات دهم به سمت محلی که دنبال ما افتاده بودند رفتم هیچ مأموری در آنجا نبود عرق سردی بر پیشانیم نشست با خود گفتم نکند جواد را با خود برده باشند.
در همین افکار بودم که متوجه شدم که جواد در گوشه ای ایستاده و مرا صدا میکند به سمتش رفتم و گفتم چرا با ما نیامدی من کلی ترسیدم جواد گفت من که به شما نمیرسیدم به همین خاطر اینجا ماندم و باعث سر در گمی نیروهای رژیم شدم تا شما مخفی شوید و خود نیز اینجا مخفی شدم.
آن شب با بچه ها در خانۀ ما که در جوادیه تهران بود کلی به کار و زرنگی جواد خندیدیم. جواد بچۀ زرنگ و نترسی بود و خیلی تیز و زرنگ بود.
جواد بزرگتر شد و درس خواند و دیپلم گرفت تا اینکه به خدمت سربازی رفت و بعد از سربازی به علت آمادگی دفاعی و فنونی که بلد بود جزو نیروهای خنثی کنندگان مین و گلوله توپ به مناطق جنگی رفت و مشغول خنثی کردن شد. تا اینکه یک روز در یک عملیات خنثی سازی یک گلوله توپ فاسد که گذشت زمان باعث فاسد شدن آن شده بود توپ باز شد و جواد در آن عملیات به درجه شهادت نائل آمد روانش شاد و ر اهش پر رهرو باد. و السلام.
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم
زبارت مجازی شهید:
به قدری مهربان و خوش اخلاق و دلسوز بود که همیشه انتظار دیدارش را میکشیدم و بالاخره هم این انتظارهای من به نقطه پایانی رسید و خدا را شاکرم که آنچه که لایقش بود قسمتش شد. آخر کار هم در دوران خدمتش در حین تعمیر توپ خانه، بر اثر انفجار توپ به درجه شهادت نائل آمد. روحش شاد و یادش گرامی باد.
در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست/ ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی.
ـ زمان انقلاب بود و من در ارتش در تهران بودم من در پادگان لویزان مشغول به کار بودم. جواد به همراه پدرم در قم مشغول به تهیه و پخش کردن اعلامیه های امام بودند. اعلامیه ها از طریق جواد به علت اینکه سن کمی داشت به دست من میرسید به این صورت که جواد اعلامیه ها را توی کیف مدرسه میگذاشت و تا تهران میآمد و اعلامیه ها را به من میداد من هم هر روز مقداری از اعلامیه ها را بین کسانی که انقلابی بودند در پادگان تقسیم میکردم. اعلامیه ها در تمام پادگان لویزان پخش میشد. بعد از مدتی مسئولین اطلاعات پادگان مشکوک شدند. و بعد از مدتی به من شک کردند ولی چون مدرکی از من نداشتند کاری نتوانستند انجام دهند تا اینکه من را به لشگرک فرستادند تا آنجا مشغول شوم.
چند وقتی را در لشگرک بودم تا اینکه امام فرمودند ارتشی ها پادگانها را خالی کنند من که منتظر چنین چیزی بودم سریع استعفا دادم و از ارتش بیرون آمدم و به قم برگشتم. در قم به همراه جواد و پدرم اعلامیه ها و نوارهای امام را بین مردم تقسیم میکردیم.
جواد با اینکه کوچک بود ولی جرأتی بیشتر از بزرگترها داشت و هر روز در کیفش کلی اعلامیه و نوار میگذاشت و جا به جا میکرد. یک روز تصمیم گرفتیم با چندین تن از دوستان به تهران برویم و چون کاملا پادگان لویزان و لشگرک را میشناختم اطلاعاتی در اختیار آنها بگذارم تا آنها بتوانند پادگانها را از دست رژیم دربیاورند.
هر شب به پادگان لویزان نزدیک میشدیم و من اطلاعاتی از اینکه نیروها کی میخوابند، اگر اتفاقی بیافتد از کجا خارج میشوند و چند ماشین و چند نیرو در آنجا موجود است، به آنها میدادم. در یکی از شبها چند مأمور متوجه ما شدند و دنبال ما افتادند ما آن محل را ترک کردیم و فرار کردیم و در جایی مخفی شدیم تا اینکه آنها ما را گم کردند بعد از اینکه نفس راحتی کشیدیم متوجه شدیم که جواد نیست ترسیده بودم.
به بچه ها گفتم من برمیگردم شاید شناسی در بین آنها پیدا کنم و اگر جواد را گرفته باشند از دستشان نجات دهم به سمت محلی که دنبال ما افتاده بودند رفتم هیچ مأموری در آنجا نبود عرق سردی بر پیشانیم نشست با خود گفتم نکند جواد را با خود برده باشند.
در همین افکار بودم که متوجه شدم که جواد در گوشه ای ایستاده و مرا صدا میکند به سمتش رفتم و گفتم چرا با ما نیامدی من کلی ترسیدم جواد گفت من که به شما نمیرسیدم به همین خاطر اینجا ماندم و باعث سر در گمی نیروهای رژیم شدم تا شما مخفی شوید و خود نیز اینجا مخفی شدم.
آن شب با بچه ها در خانۀ ما که در جوادیه تهران بود کلی به کار و زرنگی جواد خندیدیم. جواد بچۀ زرنگ و نترسی بود و خیلی تیز و زرنگ بود.
جواد بزرگتر شد و درس خواند و دیپلم گرفت تا اینکه به خدمت سربازی رفت و بعد از سربازی به علت آمادگی دفاعی و فنونی که بلد بود جزو نیروهای خنثی کنندگان مین و گلوله توپ به مناطق جنگی رفت و مشغول خنثی کردن شد. تا اینکه یک روز در یک عملیات خنثی سازی یک گلوله توپ فاسد که گذشت زمان باعث فاسد شدن آن شده بود توپ باز شد و جواد در آن عملیات به درجه شهادت نائل آمد روانش شاد و ر اهش پر رهرو باد. و السلام.
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم
زبارت مجازی شهید: