سرداران آتش

یادواره شهدای توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سرداران آتش

یادواره شهدای توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سلام خوش آمدید
شهید رضاوند-مقتدا

شهید مقتدا رضاوند

نام پدر: محمدحسین

تاریخ تولد: 2-1-1348 شمسی

محل تولد: زنجان - ماه نشان

پاسدار

متاهل

دیدبان

تاریخ شهادت : 24-12-1363 شمسی

محل شهادت : شرق دجله-بدر

 گلزارشهدا:علی ابن جعفر 

 بلوک:3 ردیف:4 شماره مزار:960 

 قم

توپخانه لشگر 17 علی ابن ابیطالب(ع)


به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا
اینجانب امنه زنجانی همسرشهید مقتدا رضاوند و خواهر شهید سبزعلی زنجانی.

من کلاس پنجم بودم با اقای رضاوند ازدواج کردم با اینکه سنم کم بود ولی به وصیت برادر شهیدم که خودش پاسدار بود دوست داشت منم با پاسدار ازدواج کنم بارها به پدرم میگفت بعدا شهادت خواهرمو به پاسدار بده.

 بعدازشهادت برادرم من خیلی خواستگار داشتم چون خانواده شناخته شده بودیم.  برای همین خیلی خواستگار داشتم. از بین این خواستگارها دوست برادرم سپاهی بود خونه ما خیلی رفت وامد میکرد ولی اصلا منو ندیده بود ولی میدونست رفیقش تو خونه خواهر مجرد داره یک روز به رفیقش که برادرم باشه میگه اقای زنجانی میخوام  ی مسئله بهت بگم. ولی شرمش میشه و به دوستش نمیگه.

 یک ماه از این مسئله میگذره،بعد یکماه امده بود منزل ما میبینه برا من خواستگار امده به رفیقش یعنی برادرم میگه شرمنده اقای زنجانی یه صحبتی باشما دارم ولی ناراحت نشی من یکماهه میخوام بگم ولی معذب بودم ولی الان شما اجازه بفرمایی من از خواهرتون خواستگاری می کنم میدونم الان خواهرتتون خواستگار دارند دست نگهدارید من مادرمو بفرستم خواستگاری.

 خلاصله اون روز که من خواستگار داشتم خواهر بزرگترم با من صحبت میکرد تا نظرمنو بدونه یک دفعه دیدم صدایی از حیاط میاد‌ وقتی متوجه شدم اقا مقتدا ازم خواستگاری کرده سریع به خواهرم گفتم من اقا مقتدا را دوست دارم چون پاسداره و وصیت برادرم این که من با سپاهی ازدواج کنم.

 پدرومادرم همه خانواده خوشحال شدیم که میتونیم به وصیت شهید عمل کنیم فردا اون روز حاج خانم مادرمحترم اقا مقتدا تشریف اوردن ازمن خواستگاری کردن ولی شب بله برونم اقا مقتدا نبود جبهه بودن بعدچند روز تشریف اوردن رفتیم ازمایشگاه بعد محضر بدون جشن، اقا مقتدا دوباره برگشت جبهه.

همه خوشحال بودیم ولی اقا مقتدا جبهه بود.

  یه روز وقتی مرخصی امد فقط بهش گفتم اقامقتدا چهارساله جبهه هستی دیگه نرو چون برادرم تازه شهید شده، عکسهای برادرم روی دیوار خونمون بود، دست گذاشت روی عکس برادر شهیدم گفت از شما بعیده به من بگویی دیگه جبهه نرو ، من مریم خانم دختر برادر شهیدتون را میبینم خجالت میکشم، دیگه از شما انتظار نداشتم به من بکی جبهه نرو .

خلاصه ما ۴ ماه عقدبودیم فقط دوماه مرخصی امدن  و۲۰ بهمن ۱۳۶۳ به جبهه اعزام شدن۱۲/۲۴  /1363 عملیات بدر به شهادت رسیدند.

 ازخدا میخوام سرسفره امام حسین(ع) باشند و منو شفاعت کنند.



پاسدارشهید مقتدا رضاوند - پاسدارشهید سبزعلی زنجانی



https://s32.picofile.com/file/8480338042/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B1%DB%B0_%DB%B2%DB%B5_%DB%B2%DB%B2_%DB%B4%DB%B2_%DB%B0%DB%B3.jpg


https://s32.picofile.com/file/8480338050/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B1%DB%B0_%DB%B2%DB%B5_%DB%B2%DB%B2_%DB%B4%DB%B2_%DB%B0%DB%B7.jpg





نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سرداران آتش

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."








طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات