شهید غلامرضا سمایی
نام پدر: محمد
1338/1/10-فیض آباد
گروه توپخانه 61 محرم
لشگر5نصر
تاریخ شهادت : 1395/8/7
محل شهادت:سوریه-حومه شهر حلب
مزار: حرم مطهر رضوی
سردار شهید غلامرضا سمایی فرمانده واحد دیده بانی منطقه حلب در آبان ماه سال 1395 در حلب به فیض شهادت نائل آمد و کارنامه یک عمر مجاهدت مخلصانه خود را به مهر شهادت مزین کرد.
در 3 سالگی مادرش را از دست داد بعد از طی دوره ابتدایی و راهنمایی در اوایل نوجوانی به تهران جهت کار و تحصیل مهاجرت نمود و در حین تحصیل در رشته ریاضی فیزیک به صورت شبانه در دبیرستان شهنایی تهران در شرکت رادیو الکتریک ایران نیز مشغول به کار شد
در سال 1350 در تهران در جلسات مذهبی شرکت و در کنار کار در کارخانه و درس شبانه به پخش کتب و نوار های مذهبیمبادرت می کرد ودر سال 1355 پس از آشنایی با نهضت امام خمینی به تکثیر نوار و اعلامیه حضرت امام اقدام می کرد .
جزو افرادی بود که اولین تظاهرات شبانه را در سال 1357 از مسجد امام حسین (ع) در میدان امام حسین تهران(فوزیه سابق) بعد از سخنرانی عبدالرضا حجازی و حجت الاسلام حسن روحانی و عبدوس به سمت پیچ شمیران شروع و مراکز فساد و فحشا را به آتش کشیدند.
شهید سمائی در همان سال ها به خاطر پخش نوار حضرت امام (ره ) و اطلاعیه علیه نظام شاهنشاهی در دبیرستان شبانه محمد طاهر بهادری تهران شناسایی و به برای فرار از دست مامورین ساواک به زادگاهش فیض آباد هجرت کرد و مجدد در اول بهمن 57 به تهران بازگشته و به فعالیت ضد رژیم مشغول شد. با آمدن حضرت امام (ره) و با پیروزی انقلاب در 22 بهمن کمیته مسجد امام رضا (ع) در شرق تهران را با حدود 200 نفر فعال کرده و با گشت زنی و نظم و انضباط آن قسمت از شهر. را بر عهده می گیرند.
همز مان با حمله دشمن بعثی به ایران اسلامی در دومین روز مهر 1359 به خرمشهر عازم و با راهنمایی شهید جهان آرا ومهندس غرضی اولین خط پدافندی را در دارخوین جاده آبادان به اهواز ایجاد کرده و فعالیت در مسئولیت هایی همچون محور محمدیه ، دار خوین به سمت مسئول اطلاعات سپاه شادگان منصوب و با آموزش مردم عرب منطقه اولین خط تماس را از نیروهای بومی در مقابل صدام فراهم کرد ایشان به مدت 2سال در سپاه خوزستان در اولین عملیات فرماندهی کل بعد از عزل بنی صدر و حصر آبادان ، فتح المبین و طریق القدس شرکت داشت .
در سال 62 در فیض آباد ازدواج کرده و از سپاه خوزستان به سپاه مشهد انتقالی می گیرد و بعد 4ماه دوباره به جبهه اعزام و درلشکر 5 پیاده نصر واحد اطلاعات عملیات مشغول خدمت می شود و در عملیاتهای والفجر 3، والفجر 4 و خیبر شرکت کرد.
درسال 65 برادر ایشان علی اکبر سمائی در جبهه دار خوین به درجه رفیع شهادت نائل می شود و به همین خاطر به مدت 9ماه به تربت حیدریه منتقل و مسئولیت بسیج شهرستان تربت حیدریه را عهده دار می گردد سردار شهید سمائی از سال 64 تا سال 71 در توپخانه 61 محرم در جنوب و غرب در سمت های فرمانده گردان ، مسئول اطلاعات و عملیات و جانشین ستاد مشغول خدمت بود و با توجه استقرار گروه توپخانه در تربت تا سال 77 در تربت حیدریه ساکن بود و با درخواست سردار شوشتری در سال 77 همراه با نا امنی 4 ساله شرق کشور توسط طالبان و مزدوران سازمان سیا مسئولیت فرماندهی توپخانه لشکر 5نصر را به عهده گرفت. و توان توپخانه را از 1گردان به 6 گردان توپخانه ارتقا داد.
سردار سمایی پس از جنگ تحمیلی مسئولیت هایی را در سپاه پاسداران به عهده گرفت اما با وجود این که به سن بازنشستگی رسیده بود با شروع جنگ سوریه آرام ننشست و به صورت داوطلبانه به عنوان نیروی مستشارعازم جبهه سوریه شد تا مدافع حرم عقیله بنی هاشم باشد. شهید غلام رضا سمایی بالاخره در پنجمین روز از آبان ماه سال 1395 و پس از عمری مجاهدت در حین عملیات مستشاری در حومه حلب در بعد از ظهر روز سوم ابان ماه سال 95 در اثر برخورد یک موشک کورنت به سنگر از ناحیه دو پا و یک دست و سر به شدت مجروح شد از تل بازو به بیمارستان محلی و سپس به بیمارستان حلب و دمشق منتقل ودر ساعت یک بامداد روز 4 آبان 95 به آرزوی دیرینه اش که همانا شهادت در راه خدا بود نائل شد ومزد سال ها رزمندگی اش را گرفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد
کارشناس و نخبه ی نظامی:
یکی از هم سنگران شهید سمائی که اوایل جنگ مسئولیت جانشینی شهید سمایی در بسیج تربت حیدریه را عهده دار بود،شهید را یک کارشناس و نخبه نظامی که برای تمامی ماموریت ها دارای برنامه بود توصیف می کند و می گوید در زمانی که ایشان مسئولیت بسیج شهرستان را بعهده گرفته بود در پیگیری فعالیتها و برنامه ها فردی جدی و قاطع بود.و این جدیت در پیگیری امور و ثبات قدم در پذیرش مسئولیت ها باعث شده بود تا سردار سمایی به یک الگوی مدیریتی در بسیج تبدیل شود. غلامحسین نخعی می افزاید : در مسایل نظامی گری یک کارشناس و نخبه بود، بطوریکه در تمامی برنامه ها اعم از اطلاعات و عملیات و همچنین توپخانه و آتشباردر دوران سال 8دفاع مقدس نظرات کاربردی داشته و با برنامه عمل می کرد.
این پیشکسوت دفاع مقدس به ناامنی اشرار در دهه 70 اشاره کرد و گفت: شهید سمایی در سپاه هشتم و در کنار شهید شوشتری به عنوان یک هدایت گر نظامی نقش موثری در سرنگونی اشرار منطقه داشت. مصطفی فتوحیان یکی دیگر از همرزمان این شهید بیان داشت: سردار سمایی انسانی متفکر و نخبه نظامی بود که برای ماموریت های سخت و طاقت فرسا برنامه داشت و در این شرایط سنی که همگان انتظار دارند انسان باید استراحت کند اما شهید سمائی خلاف این عقیده را داشت و با پذیرش مسئولیت های سخت و طاقت فرسا به مانند موج دریا هیچگاه آرام نداشت.
خاطرات یکی از همرزمان شهید در سوریه:
اولین روز حضور سردار، او را دیدم که ساعت صبح 6 با کلاه مشکی، آماده و بی سیم به دست ایستاده و با عجله می گوید: برویم. تعجب کردم و پرسیدم: این موقع کجا برویم؟ جواب داد: دیده بان دارم باید بروم به آ نها سر بزنم. از اول که آمده بود، به ما گفته بودند مراعات سن وسال ایشان را بکنیم. وقتی خودش این موضوع را فهمید، ناراحت شد.
پس از چند روز همکاری با سردار متوجه شدیم انرژی اش بیشتر از ماست. هر روز تمام تجهیزات را برمی داشت و به دیده بان سرمی زد. روز اول که رفت، ساعت9 شب برگشت. گفتیم از این به بعد شب ها زودتر برگردید. شهید جواب داد: من برای سرکشی میروم و ممکن است بعضی شب ها در کنار دیده با ن ها بمانم واینجا نیایم.
نحوه شهادت:
برادر رضا یکی از هم رزمان شهید در سوریه می گوید:در مهپا بودیم و ظهر ایشان آمد که یکی از دیده بان فاطمیون را به منطقه ای که جدید آزاد شده بود ببرند در منطقه تل الرخم و قرار بود بعداز ظهر دستگاه لیزر کراس ناپل را به آنجا ببریم و لیزر بزنیم ولی ایشان گفته که رضا امروز نمی خواهد شما بیایی و استراحت کن و مهپا باش و فردا می رویم کار را انجام می دهیم. من در مهپا بودم که بعدازظهر حدود چند ساعت یکی از دیده بان های ایرانی بنام آقای سلیمی که بچه نجف آباد بود بی سیم زد که کجائی؟ و به او گفتم که من در مهپا هستم و وی گفت یک سری پیش ما می آیی و اگر آمدی یک ماشین امدادهم با خودت بیاور و شک کردیم که اتفاقی افتاده است ولی چون نه هول کرده بود و نه در صدایش لرزه ای بود با یکی از بچه ها ماشین را برداشتیم و به سمت تل بازو رفتم و این همزمان شده بود با تک دشمن که می خواست تل بازو را باماشین پس بگیرد
. و یک بار دیگر ایشان را صدا زدم و گفتم 'هادی هادی رضا' گفتم کجائی که دیدم فقط پشت بی سیم می گوید یا حسین یا حسین و با خودم گفتم که این یک اتفاق عادی نمی تواند باشد و این یا حسین گفتن ها و در این حین حاج محمود هم بی سیم زد که کجائی و من گفتم می روم دنبال سردار سمائی و به خاطر اینکه حجم آتش زیاد بودوحتی پیاده هم رفته بودیم گیر کردیم و نه راه پس داشتیم ونه راه پیش که حاج محمود به موبایلم زنگ زد و گفت کجائی حاجی گفت من گیر کردم نه می توانم جلو بروم و نه می توانم برگردم باید چکار کنم و ایشان گفت فعلا همانجا باش و بعد از چند دقیقه همین آقای سلیمی بی سیم زد که من ایشان را از تل بازو پایین آوردم و جای دیده بان فاطمیون هم امن است و وقتی آتش خمپاره ها تمام شد عقب آمدیم و گفتم سمائی چی شد و گفت که ایشان بیمارستان است و وقتی صدا می کردیم با حاج محمود بودیم ایشان را صدا می کردیم چشمش را باز کرد و ما را می دید گفتند باید منتقل بشود بیمارستان حلب بدنشان پرترکش بود و نمی توانست صحبت کند و ترکش در دهانش نیز خورده بود . ایشان را به بیمارستان حلب منتقل کردند و ساعت حدود ساعت1بود که دکتر ایشان تماس گرفت که ایشان رابه اتاق عمل بردیم و کاری از دست ما بر نیامد و شهید شدند.
خبرنگار: مهدی تنجو انتشار: علی اصغرافتاده