شهید علیمرد مهرداد
نام پدر: امین
تاریخ تولد: 2-10-1344 شمسی
محل تولد: ایلام - مهران
پاسدار-متاهل
جانشین توپخانه لشکر یازده امیرالمؤمنین(ع)
تاریخ شهادت : 4-3-1367 شمسی
محل شهادت : مهران
گلزارشهدا:صالح اباد
ایلام - مهران

بسیجی شهید علیمرد مهرداد ،قائم مقام توپخانه لشگر 11 امیرالمومنین (ع)
خلاصه ای از زندگینامه :
شهید علیمرد مهرداد فرزند امین در سومین روز از دیماه 1344 در خانواده ای متدین و مستضعف در روستای ساهرگ از توابع بخش صالح آباد مهران دیده به جهان گشود . و تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در شهر ایلام به انجام رسانید آغاز جنگ تحیملی عراق علیه ایران همزمان با ورود او به دبیرستان بود و این انگیزه ای بود بر دفاع از میهن اسلامی و کسب معلومات نظامی که در طی آن استعداد شگرف شهید نمایان گشت شهید علیمرد مهرداد در عملیاتهای گوناگونی چون والفجر (1و3و5 و10) و نصر(4و8) شرکت داشت وصحنه هایی شگفت از رشادتها و شجاعتهای خود را به یادگار گذاشت وی نه تنها قائم مقام توپخانه لشگر 11 امیرالمومنین (ع) بود بلکه از قهرمانان میدان رزم و شهامت به شمار می آمد .سرانجام این شیر مرد عرصه کارزار در سومین روز از تیرماه 1367 در منطقه عمومی مهران هنگام تعقیب منافقین کوردل بر اثر اصابت ترکش خمپاره به وصال دوست شتافت. مزار این شهید گرانقدر در گلزار شهدای علی صالح (ع) قرار دارد .
پرواز در سکوت:
راوی : نصرت الله قیاسی
هنوز مدتی از عملیات منافقین ، معروف به « چلچراغ» نگذشته بود که ارتش عراق با تمام قوا عملیات دفاع متحرک را در منطقه ی عمومی مهران از سر گرفت. اواخر جنگ بود، سال 67 من در سنگر تطبیق آتش ، مشغول طرح ریزی آتش در منطقه ی امام زاده سید حسن (ع) بودم.
رزمندگان اسلام پس از پنج ساعت دفاع جانانه ، به علت کمبود تجهیزات و نیرو ، مجبور به عقب نشینی شدند. فرمانده لشکر از فرمانده گردان توپخانه خواسته بود با توجه به عقب نشینی دیدبان توپخانه ، نسبت به تهیه ی آتش در منطقه عومی مهران اقدامات لازم را انجام دهد.
در شهرک اسلامیه (ملکشاهی) مشغول تطبیق آتش بودم که کریم نرگسی فرمانده گردان توپخانه - و علیمرد وارد سنگر شدند. از من خواستند تا با هم جلوتر برویم و از آن جا نیروهای عراقی را زیر آتش بگیریم ، جایی در نزدیکی امام زاده سیدحسن (ع) که اکنون محل پست برق شهر مهران است.
علیمرد را از چند ماه قبل می شناختم ؛ یعنی از وقتی که با عزیزپور به مراسم عروسی اش رفته بودیم.
دوربین عکاسی ام را با مقداری وسایل طرح ریزی آتش که آماده کرده بودم برداشتم و همراه با آنان سوار بر ماشین از جاده ی دهلران - مهران به سمت جلو حرکت کردیم. بین راه ، نرسیده به منطقه ی مورد نظر ، نیروهای خودی را در حال عقب نشینی می دیدیم به ما هم توصیه می کردند برگردیم و بیش تر از این جلو نرویم.
می گفتند : نیروهای عراقی مناطق اطراف امام زاده سید حسن (ع) را محاصره کرده اند. با این حال فرمانده گردان می گفت : « بر ما تکلیف است ، باید به هر نحوی که شده است نسبت به تأمین آتش توپخانه اقدام کنیم.»
بی اعتنا به توصیه های رزمندگان به راهمان ادامه دادیم . سکوت و تفکر مداوم علیمرد مهرداد ، خیلی برایم جالب بود. با وجود گلوله باران سنگین دشمن ، هیچ حرفی نمی زد. خودم چندین بار به آقای نرگسی گفتم : حالا که نیروهای خودی عقب نشینی کرده اند ، ما هم دور بزنیم و بر گردیم.
آر.پی .جی به همراه نداشتیم ، شرایط منطقه و آتش شدید تانک های دشمن هم طوری بود که به خودم اجازه می دادم برای بار چندم از فرمانده بخواهم جلوتر نرویم و برگردیم عقب. اما علیمرد هیچی نمی گفت و هم چنان غرق در حال و هوای خودش بود. شاید خلوت و سکوتش خبر از چیز دیگری می داد.
به نزدیکی پل رودخانه ی فصلی رسیدیم . کنار جاده تعدادی از شهدا و مجروحین خودمان را مشاهده کردیم. بیش ترشان از بچه های لشکر های 5نصر و 21 امام رضا(ع) بودند. اکثر مجروحین به ایما و اشاره هم شده بود در خواست کمک می کردند.
پنج شش نفری را سوار ماشین کردیم و هم چنان به پیش می رفتیم . علیمرد مهرداد وسط نشسته بود و نرگسی رانندگی می کرد. یک مرتبه از جاده منحرف شد و بعد از یک چرخش کامل ، دوباره به روی جاده برگشت. تانک های دشمن در آن سمت رودخانه ، ما را نشانه گرفته بودند ودر واقع ما با پای خودمان به استقبال مرگ می رفتیم.
مقداری سیم خاردار ، چسبیده بود به زیر ماشین ، آقای نرگسی از من خواست پیاده شوم و سیم ها را از ماشین جدا کنم. هر کاری می کردم سیم های خاردار از شاسی ماشین جدا نمی شد. بد جوری گیر کرده بودند شاید آن ها هم می خواستند با ما برگردند عقب! سرم را که بلند کردم دیدم علیمرد هم پیاده شده است . گفت : « بگذار کمکت کنم» با لبخند این جمله را ادا کرد. لبخندی شیرین و زیبا که تا روز مرگ فراموشش نخواهم کرد.
همه ی لبخندها زیبا هستند اما شیرینی و جذابیتی که در آن لحظات در لبخند علیمرد موج می زد وصف ناشدنی بود برای همین است که با جرأت تمام می گویم لبخندش را هرگز از یاد نمی برم . با کمک علیمرد مهرداد سیم ها را از ماشین جدا کردیم.
این بار با اصرار فراوان علیمرد ، من در وسط نشستم و راه افتادیم . چند لحظه ای نگذشت که قسمت عقب ماشین بر اثر اصابت گلوله از زمین بلند شد. با تکان های ماشین ، ما هم بی اختیار چپ و راست و عقب و جلو می شدیم . در سر و شانه ام احساس سوزش می کردم . نرگسی گفت : « ببینم ، زخمی شدی؟» گفتم : آره ، اما چیزی نگفت . ماشین هم چنان با آن چرخ های پنچر و تکان ها و سر و صدای فراوان به راه خود ادامه می داد که صدای تق تق شیشه ی پشت سرم مرا متوجه خودش کرد ، سرم را عقب برگرداندم ، یکی از رزمنده ها مجروحی بود که قبلاً سوار کرده بودیم با اشاره ی دست علیمرد مهرداد را نشانم می داد.گبه چهره ی علیمرد نگاه کردم دوباره همان لبخند شیرین و جذاب را در چهره اش دیدم اما این بار نگاهم نمی کرد ، چشمانش بسته بود ، شاید لبخندش زیباتر هم شده بود گفتم : علیمرد !... علیمرد! ... انگار صدایم را نمی شنید. یک مرتبه متوجه شدم خون از کمرش فوران می زند. لحظه ای چشمانش را باز کرد ، نفس عمیقی کشید و آرام کلماتی نامفهوم را بر زبان آورد. یقین دارم شهادتین می گفت. لحظاتی بعد خودش و آن لبخند شیرینش جاودانه شدند.
منبع : کتاب ملکوت کلمات - خاطرات منتخب دوین جشنواره خاطره نویسی دفاع مقدس در استان ایلام
سرهنگ پاسدار کریم نرگسی، یکی از رزمندگان، در اوصاف شهید مهرداد چنین میگوید: «مهرداد زمانی که در جبهه بود، مسئولیتهای گوناگونی را بر عهده گرفت و هر مسئولیتی را که عهدهدار میشد، آن را به خوبی به انجام میرساند. او خستگیناپذیر بود. برای خود و دیگر رزمندگان سنگرهای اجتماعی (گروهی) حفر میکرد؛ کارهای دشوار انجام میداد و با خطرهای بسیاری دست و پنجه نرم میکرد. تواناییهای منحصر به فردی داشت. در مدت کوتاهی، کار با توپ105 را به خوبی فراگرفت و در اندک زمانی میتوانست، گلولههای زیادی بر سر دشمن بریزد و این نکته در عملیات والفجر3 در دشت مهران(باغ کشاورزی)کاملاً مشهود بود.
در عملیاتهای والفجر3، والفجر5، والفجر9، والفجر10، نصر4، کربلای1، کربلای5 و کربلای10 در واحد توپخانه حضور داشت و مأموریتهای سخت را در این عملیاتها بر عهده میگرفت و هر جا که گِرِهی پیش میآمد؛ با انگشت تدبیر او باز میشد.»
گوشه هایی از خصوصیات اخلاقی و رفتاری
دقت نظر
سرهنگ پاسدار محمدتقی قاسمی درباره شهید علیمرد مهرداد میگوید: «وقتی که علیمرد مهرداد در دیدگاهی مستقر میشد، تمامی حرکات دشمن را در تمامی خطوط، زیر نظر داشت. او دقیقاً میگفت که وضعیت نیروهای دشمن از دیروز تا به امروز چه قدر تفاوت کرده است، چند سنگر اضافه شده و چه امکانات جدیدی در اختیارشان قرار گرفته است. حتی تعداد گونیهای به کار رفته در سنگرهای عراقی رو به خاکریز ما را میشمرد و تغییرات را یادآوری میکرد. دقت مهرداد به حدی بود که با شلیک یکی،دو گلوله از سوی دشمن، مقر توپخانهی آنها را شناسایی میکرد و بلافاصله با هدایت آتش خودی، آنها را از کار میانداخت.»
ایثار و از خودگذشتگی
سرهنگ پاسدار کریم نرگسی در خصوص شهید علیمرد مهرداد میگوید: «در عملیات نصر4 که در سال 1366 در سلیمانیه عراق اجرا شد، یکی از دیدهبانان توپخانهی خودی در میان خطوط دشمن مجروح و گرفتار شده بود و مرتب از طریق بیسیم تقاضای کمک میکرد. در ظاهر کاری از کسی ساخته نبود به طوری که فرمانده لشکر هم از نجات او ناامید شده بود. در این حین علیمرد مهرداد برای نجات او اعلام آمادگی کرد. یحیی عزیزپور و عبدالرحمان رحیمپور نیز داوطلب شدند تا همراه مهرداد برای نجات دیدهبان اقدام کنند. این سه رزمندهی شجاع در میان انبوهی از آتش سلاحهای سبک و سنگین دشمن، خود را به دیدهبان رساندند و او را به دوش گرفتند و از خطر مرگ نجات دادند.
شجاعت و بیباکی
در عملیات کربلای5، گردان ادوات لشکر11 امیرالمؤمنین(ع) به شلمچه انتقال یافت. در حین عملیات، کامیون حامل مهمات لشکر11 در یک سه راهی، نزدیک پاسگاه عراقیها، متوقف شده بود. این موقعیت به سه راهی مرگ معروف بود. سلاحهای گردان ادوات، بدون مهمات مانده و دشمن نیز منطقه را بمباران شیمیایی کرده بود. کسی حاضر نبود کامیون حامل مهمات را به مواضع نیروهای خودی انتقال دهد. تنها علیمرد مهرداد بود که در کمترین فرصت، مهمات مورد نیاز را تأمین کرد.»
شهادت: 4 خردادماه1367، منطقه عمومی مهران
منافقین مستقر در عراق که از مدتها پیش، خود را برای یک حملهی سنگین به کشورمان آماده کرده بودند، در واپسین روزهای جنگ تحمیلی از چند محور به مناطق مرزی کشور از جمله شهر مهران نفوذ کردند و قصد داشتد با همراهی ارتش بعث، جنگ دیگری را آغاز کنند. نیروهای لشکر11 امیرالمؤمنین(ع) به مقابله با آنها برخاستند و طی درگیریهای شدیدی توانستند آنها را تار و مارکنند. علیمرد مهرداد از جمله دلاورانی بود که در این درگیریها حضوری فعال داشت و در شکست منافقین نقشی کلیدی ایفا کرد.
سرهنگ پاسدار کریم نرگسی دربارهی شهادت علیمرد مهرداد چنین میگوید: «صبح روزی را که شهادتش رقم خورد، فراموش نمیکنم. آن روز در مقر توپخانهی لشکر، برای نماز بیدار شدم. مهرداد را هم بیدارکردم؛ کمی دیر بیدار شد واگر اشتباه نکنم گفت: “بدنم کوفته شده.”مقداری بدنش را ماساژ دادم، زیرپیراهن قرمز رنگی به تن داشت. بیدار شد و نماز خواند. ظهر آن روز دیدهبانان توپخانه تماس گرفتند و گفتند: نیروهای خودی در حال عقبنشینی هستند و ما هم هر چه درخواست آتش میکنیم، واحد توپخانه جواب نمیدهد. ماشین تویوتا را از علیمرد مهرداد گرفتم و گفتم: باید به خط بروم. همراه آقای غیاثی، مسئول آتشبار، به طرف خط راه افتادم؛ مهرداد را دیدم که پشت سرمان میدوید. صدایمان کرد و گفت: “من هم میآیم.” راه افتادیم تا به نزدیک نیروهای خودی که به طرف جادهی آسفالته مهران- دهلران در حال حرکت بودند، رسیدیم. تانکهای دشمن، روی جادهی آسفالته، اجرای آتش میکردند و ما از این حیث به شدت تهدید میشدیم. به مهرداد گفتم: بیفایده است، برگردیم. موقع برگشتن، مقداری سیم فلزی، زیر ماشین جمع شد و به بدنهی خودرو پیچید. مهرداد با آن شهامت همیشگیاش از ماشین پیاده شد و به من که پشت فرمان بودم، گفت: “شما دندهعقب برو! من هم سرسیم را میگیرم و به جلو میکشم.” همین کار را کرد و حلقههای سیم باز شد. چندمتری جلوتر رفتیم؛ ناگهان موجی از انفجار و آتش، ماشین را در برگرفت؛ به طوری که سقف ماشین از جا کنده شد. آقای غیاثی که وسط ما نشسته بود، فریاد زد: “دستم زخمی شد!” گفتم: هر طور شده، شما را به اورژانس میرسانم. ببین علیمرد چطور است! متوجه شدم علیمرد مهرداد، بدون هیچ سروصدایی، سرش روی شانهی غیاثی افتاده است. او را به اورژانس رساندم؛ زیرپیراهن سرخش، غرق خون بود. علیمرد این چنین، نستوه، آرام و خرسند به شهادت رسید.»
پیکر مطهر شهید علیمرد مهرداد، در مزار شهدا، در جوار بارگاه امامزاده علی صالح(ع)، واقع در بخش صالحآباد آرمیده است.
رسم مردانگی:
یک روز پس از عملیات چهلچراغ ، حمله منافقین به شهر مهران - همراه شهید مهرداد از جاده ملکشاهی وارد منطقه شدیم.
در تلاقی جاده مهران به دهلران ، خاکریزی بود که کمتر از بیست نفر برادر بسیجی که اکثراً مجروح هم بودند ، از آن محافظت می کردند.
هوا کم کم تاریک می شد. سرخی غروب ، مظلومیت دشت مهران را دو چندان کرده بود. شهید مهرداد به من پیشنهاد داد که با هم به مقر توپخانه سر بزنیم مقر مذکور حدود دو کلیومتر تا شهر مهران فاصله داشت.
یکی از برادران بسیجی اظهار کرد که دیروز در نزدیکی مقر توپخانه ، منافقین آنان را محاصره کرده و تعدادی از برادران را به شهادت رشانده اند و او موفق به گریز شده است.
او درخواست کرد که با ما بیاید تا پیکر دوستان شهید را به پشت جبهه منتقل نماییم.
پس از یک بررسی کوتاه ، موافقت لازم انجام گرفت و با یک دستگاه ماشین تویوتا راهی مقر توپخانه شدیم . تعدادی عکس از سردمداران منافقین روی پوکه های توپ 130 میلی متری نصب شده بود که توسط برادران پاره شدند. سنگر فرماندهی در آتش می سوخت. این سنگر قبلاً محل فرمانداری مهران بود. بنا به نظر برادر بسیجی ، پیکر شهدا در پشت مقر توپخانه بودند ، اما چیزی مشاهده نشد.
به هنگام بازگشت ، شهید مهرداد ماشین را روشن کرده و آن برادر بسیجی نیز سوار شده بود اما من هنوز چند متری با ماشین فاصله داشتم. صدای روشن شدن تانک منافقین توجه مرا به خود جلب کرد.
فریاد زدم که قبل از شلیک تانک ، شهید مهرداد با ماشین سریعاً ان جا را ترک کند و به فکر من نباشد . اما شهید مهرداد نپذیرفت و گفت : « تا تو سوار نشوی ، من از جایم تکان نخواهم خورد». بلافاصله خود را به ماشین رسانده و با سرعت هر چه تمامتر از منطقه دور شدیم و شلیک های تانک دشمن به هدف نخورد. آن روز فهمیدم که شهید مهرداد تفسیر حدیث مردانگی است. او مرا از اسارت و مرگ نجات داد.
خاطره از اسد قاسمی همرزم شهید علیمرد مهرداد
منبع : کتاب دیده بان لشکر امیر(ع) به کوشش علی روشنی زاده
پیک نجات
خاطره ای از شهید علیمرد مهرداد
سومین روزی بود که شهر مهران در محاصره منافقین قرار داشت . به اتفاق شهید مهرداد و تعداد دیگری از برادران به سه راهی صاحب الزمان «عج» رسیدیم . از پشت خاکریز در حال نظاره مواضع منافقین بودیم که انفجار بسیار مهیبی منطقه را دگرگون کرد. این انفجار مربوط به انبار مهمات تپه خورشیدی در شمال شرقی امام زاده سیدحسن (ع) بود.
شعله های آتش شعاع وسیعی از منطقه را فرا گرفت. در این هنگام ، سه نفر از سمت چپ جاده مهران در حال حرکت به سوس خاکریز محل استقرار ما بودند. هر کس نظری داد. آنها را به اسارت بگیریم یا به سویشان شلیک کنیم . شهید مهرداد ماشین را روشن کرد و روی جاده به سمت مهران به راه افتاد. شهید مهرداد در نزدیکی آنان ماشین را در مکانی مناسب متوقف کرد. افراد ناشناخته فرار کردند، گویی مسلح هم نبودند. علیمرد شجاعانه به تعقیب آنها پرداخت. وقتی با دوربین به نظاره پرداختیم ، متوجه شدیم که هر سه نفر دستهای خود را بالا برده و تسلیم شدند. لحظه حساسی بود. علیمرد کم کم به آنان نزدیک می شد. در میان تعجب همگان شهید مهرداد آنان را درآغوش گرفت و با آنان روبوسی کرد.
وقتی به پشت خاکریز رسیدند، ملاحظه کردیم که آنان از نیروهای خودی بوده که مدت سه روز در محاصره منافقین بوده و بدون هیچ آب و غذایی توانسته اند به اینجا برسند. آنان اظهار کردند که با مشاهده ماشین تویوتا فکر کرده اند که ماشین منافقین است اما با دیدن شهید مهرداد و مشاهده عکس امام بر روی سینه وی و شیشه ماشین ، خود را به شهید مهرداد تسلیم نموده اند. هر سه معتقد بودند که عکس امام و شهید مهرداد پیک نجات آنها بوده اند.
منبع : روایت عشق، دفتردوم ، خاطرات مرتبط با شهدای استان یالام - به کوشش علی روشنی زاده
وصیتنامه :
بسمالله الرحمنالرحیم
تا وقتى بانگ لا اله الا الله و محمدرسولالله در سراسر جهان طنین نیفکند مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هم هستیم . (امام خمینى )
با سلام و درود بیکران خدمت آقا امام زمان(عج) و نایب برحقش امام خمینى و سلام بر شهیدان راه حق و حقیقت که با نثار جان خود درخت تنومند انقلاب اسلامى را بارور ساختهاند و سلام بر رزمندگان جان باختهاى که در جبههها مشغول رزم با کفار هستند و سلام به خانوادههاى محترم شهدا که با فدا کردن عزیزان خود گامى بزرگ در راه اسلام عزیز برداشتهاند . در این برهه از زمان که خداوند بر ما منت نهاده است و ما را به راه راست هدایت کرده ، امروز اسلام احتیاج به خون دارد ما باید ساکت نباشیم و با حضور فعال خود در جبههها و براى رهائى اسلام تا پایان جان و تا آخرین قطره خون از اسلام و انقلاب اسلامى دفاع بکنیم و دشمنان دین خدا را سر جاى خود بنشانیم و در مقابل مشکلات مانند کوه استوار و هر سختى را به جان بخریم تا انشاءالله بتوانیم دین خود را به انقلاب و خون شهیدان ادا کرده باشیم .
پدر و مادر مهربانم از زحمتهایى که برایم کشیدهاید صمیمانه تشکر مىکنم البته مىدانم که از دست دادن فرزند مصیبت بزرگى است ولى باید این آیه شریفه را به یاد آورید که مىفرماید :
«الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون »بقره 156
کسانیکه وقتى مصیبتى بر آنها وارد میشود میگویند براستى که ما از خدایئم و بازگشت همه ما بسوى اوست . پس وقتى که مىدانیم بازگشت همه بسوى الله است چه بهتر که در راه او شهید بشویم .
در پایان از همه اقوام و دوستان و آشنایان حلالیت مىطلبم و انشاءالله که این راه را ادامه دهند و تا نابودى ظلم و ستم در سراسر عالم از مبارزه دست بردار نباشند .
جنگ جنگ تا دفع فتنه در جهان
به امید پیروزى نهایى لشکریان اسلام و زیارت کربلاى حسینى
منبع : اداره هنری ، اسناد و انتشارات - معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام
خلاصه ای از زندگینامه :
شهید علیمرد مهرداد فرزند امین در سومین روز از دیماه 1344 در خانواده ای متدین و مستضعف در روستای ساهرگ از توابع بخش صالح آباد مهران دیده به جهان گشود . و تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در شهر ایلام به انجام رسانید آغاز جنگ تحیملی عراق علیه ایران همزمان با ورود او به دبیرستان بود و این انگیزه ای بود بر دفاع از میهن اسلامی و کسب معلومات نظامی که در طی آن استعداد شگرف شهید نمایان گشت شهید علیمرد مهرداد در عملیاتهای گوناگونی چون والفجر (1و3و5 و10) و نصر(4و8) شرکت داشت وصحنه هایی شگفت از رشادتها و شجاعتهای خود را به یادگار گذاشت وی نه تنها قائم مقام توپخانه لشگر 11 امیرالمومنین (ع) بود بلکه از قهرمانان میدان رزم و شهامت به شمار می آمد .سرانجام این شیر مرد عرصه کارزار در سومین روز از تیرماه 1367 در منطقه عمومی مهران هنگام تعقیب منافقین کوردل بر اثر اصابت ترکش خمپاره به وصال دوست شتافت. مزار این شهید گرانقدر در گلزار شهدای علی صالح (ع) قرار دارد .
پرواز در سکوت:
راوی : نصرت الله قیاسی
هنوز مدتی از عملیات منافقین ، معروف به « چلچراغ» نگذشته بود که ارتش عراق با تمام قوا عملیات دفاع متحرک را در منطقه ی عمومی مهران از سر گرفت. اواخر جنگ بود، سال 67 من در سنگر تطبیق آتش ، مشغول طرح ریزی آتش در منطقه ی امام زاده سید حسن (ع) بودم.
رزمندگان اسلام پس از پنج ساعت دفاع جانانه ، به علت کمبود تجهیزات و نیرو ، مجبور به عقب نشینی شدند. فرمانده لشکر از فرمانده گردان توپخانه خواسته بود با توجه به عقب نشینی دیدبان توپخانه ، نسبت به تهیه ی آتش در منطقه عومی مهران اقدامات لازم را انجام دهد.
در شهرک اسلامیه (ملکشاهی) مشغول تطبیق آتش بودم که کریم نرگسی فرمانده گردان توپخانه - و علیمرد وارد سنگر شدند. از من خواستند تا با هم جلوتر برویم و از آن جا نیروهای عراقی را زیر آتش بگیریم ، جایی در نزدیکی امام زاده سیدحسن (ع) که اکنون محل پست برق شهر مهران است.
علیمرد را از چند ماه قبل می شناختم ؛ یعنی از وقتی که با عزیزپور به مراسم عروسی اش رفته بودیم.
دوربین عکاسی ام را با مقداری وسایل طرح ریزی آتش که آماده کرده بودم برداشتم و همراه با آنان سوار بر ماشین از جاده ی دهلران - مهران به سمت جلو حرکت کردیم. بین راه ، نرسیده به منطقه ی مورد نظر ، نیروهای خودی را در حال عقب نشینی می دیدیم به ما هم توصیه می کردند برگردیم و بیش تر از این جلو نرویم.
می گفتند : نیروهای عراقی مناطق اطراف امام زاده سید حسن (ع) را محاصره کرده اند. با این حال فرمانده گردان می گفت : « بر ما تکلیف است ، باید به هر نحوی که شده است نسبت به تأمین آتش توپخانه اقدام کنیم.»
بی اعتنا به توصیه های رزمندگان به راهمان ادامه دادیم . سکوت و تفکر مداوم علیمرد مهرداد ، خیلی برایم جالب بود. با وجود گلوله باران سنگین دشمن ، هیچ حرفی نمی زد. خودم چندین بار به آقای نرگسی گفتم : حالا که نیروهای خودی عقب نشینی کرده اند ، ما هم دور بزنیم و بر گردیم.
آر.پی .جی به همراه نداشتیم ، شرایط منطقه و آتش شدید تانک های دشمن هم طوری بود که به خودم اجازه می دادم برای بار چندم از فرمانده بخواهم جلوتر نرویم و برگردیم عقب. اما علیمرد هیچی نمی گفت و هم چنان غرق در حال و هوای خودش بود. شاید خلوت و سکوتش خبر از چیز دیگری می داد.
به نزدیکی پل رودخانه ی فصلی رسیدیم . کنار جاده تعدادی از شهدا و مجروحین خودمان را مشاهده کردیم. بیش ترشان از بچه های لشکر های 5نصر و 21 امام رضا(ع) بودند. اکثر مجروحین به ایما و اشاره هم شده بود در خواست کمک می کردند.
پنج شش نفری را سوار ماشین کردیم و هم چنان به پیش می رفتیم . علیمرد مهرداد وسط نشسته بود و نرگسی رانندگی می کرد. یک مرتبه از جاده منحرف شد و بعد از یک چرخش کامل ، دوباره به روی جاده برگشت. تانک های دشمن در آن سمت رودخانه ، ما را نشانه گرفته بودند ودر واقع ما با پای خودمان به استقبال مرگ می رفتیم.
مقداری سیم خاردار ، چسبیده بود به زیر ماشین ، آقای نرگسی از من خواست پیاده شوم و سیم ها را از ماشین جدا کنم. هر کاری می کردم سیم های خاردار از شاسی ماشین جدا نمی شد. بد جوری گیر کرده بودند شاید آن ها هم می خواستند با ما برگردند عقب! سرم را که بلند کردم دیدم علیمرد هم پیاده شده است . گفت : « بگذار کمکت کنم» با لبخند این جمله را ادا کرد. لبخندی شیرین و زیبا که تا روز مرگ فراموشش نخواهم کرد.
همه ی لبخندها زیبا هستند اما شیرینی و جذابیتی که در آن لحظات در لبخند علیمرد موج می زد وصف ناشدنی بود برای همین است که با جرأت تمام می گویم لبخندش را هرگز از یاد نمی برم . با کمک علیمرد مهرداد سیم ها را از ماشین جدا کردیم.
این بار با اصرار فراوان علیمرد ، من در وسط نشستم و راه افتادیم . چند لحظه ای نگذشت که قسمت عقب ماشین بر اثر اصابت گلوله از زمین بلند شد. با تکان های ماشین ، ما هم بی اختیار چپ و راست و عقب و جلو می شدیم . در سر و شانه ام احساس سوزش می کردم . نرگسی گفت : « ببینم ، زخمی شدی؟» گفتم : آره ، اما چیزی نگفت . ماشین هم چنان با آن چرخ های پنچر و تکان ها و سر و صدای فراوان به راه خود ادامه می داد که صدای تق تق شیشه ی پشت سرم مرا متوجه خودش کرد ، سرم را عقب برگرداندم ، یکی از رزمنده ها مجروحی بود که قبلاً سوار کرده بودیم با اشاره ی دست علیمرد مهرداد را نشانم می داد.گبه چهره ی علیمرد نگاه کردم دوباره همان لبخند شیرین و جذاب را در چهره اش دیدم اما این بار نگاهم نمی کرد ، چشمانش بسته بود ، شاید لبخندش زیباتر هم شده بود گفتم : علیمرد !... علیمرد! ... انگار صدایم را نمی شنید. یک مرتبه متوجه شدم خون از کمرش فوران می زند. لحظه ای چشمانش را باز کرد ، نفس عمیقی کشید و آرام کلماتی نامفهوم را بر زبان آورد. یقین دارم شهادتین می گفت. لحظاتی بعد خودش و آن لبخند شیرینش جاودانه شدند.
منبع : کتاب ملکوت کلمات - خاطرات منتخب دوین جشنواره خاطره نویسی دفاع مقدس در استان ایلام
سرهنگ پاسدار کریم نرگسی، یکی از رزمندگان، در اوصاف شهید مهرداد چنین میگوید: «مهرداد زمانی که در جبهه بود، مسئولیتهای گوناگونی را بر عهده گرفت و هر مسئولیتی را که عهدهدار میشد، آن را به خوبی به انجام میرساند. او خستگیناپذیر بود. برای خود و دیگر رزمندگان سنگرهای اجتماعی (گروهی) حفر میکرد؛ کارهای دشوار انجام میداد و با خطرهای بسیاری دست و پنجه نرم میکرد. تواناییهای منحصر به فردی داشت. در مدت کوتاهی، کار با توپ105 را به خوبی فراگرفت و در اندک زمانی میتوانست، گلولههای زیادی بر سر دشمن بریزد و این نکته در عملیات والفجر3 در دشت مهران(باغ کشاورزی)کاملاً مشهود بود.
در عملیاتهای والفجر3، والفجر5، والفجر9، والفجر10، نصر4، کربلای1، کربلای5 و کربلای10 در واحد توپخانه حضور داشت و مأموریتهای سخت را در این عملیاتها بر عهده میگرفت و هر جا که گِرِهی پیش میآمد؛ با انگشت تدبیر او باز میشد.»
گوشه هایی از خصوصیات اخلاقی و رفتاری
دقت نظر
سرهنگ پاسدار محمدتقی قاسمی درباره شهید علیمرد مهرداد میگوید: «وقتی که علیمرد مهرداد در دیدگاهی مستقر میشد، تمامی حرکات دشمن را در تمامی خطوط، زیر نظر داشت. او دقیقاً میگفت که وضعیت نیروهای دشمن از دیروز تا به امروز چه قدر تفاوت کرده است، چند سنگر اضافه شده و چه امکانات جدیدی در اختیارشان قرار گرفته است. حتی تعداد گونیهای به کار رفته در سنگرهای عراقی رو به خاکریز ما را میشمرد و تغییرات را یادآوری میکرد. دقت مهرداد به حدی بود که با شلیک یکی،دو گلوله از سوی دشمن، مقر توپخانهی آنها را شناسایی میکرد و بلافاصله با هدایت آتش خودی، آنها را از کار میانداخت.»
ایثار و از خودگذشتگی
سرهنگ پاسدار کریم نرگسی در خصوص شهید علیمرد مهرداد میگوید: «در عملیات نصر4 که در سال 1366 در سلیمانیه عراق اجرا شد، یکی از دیدهبانان توپخانهی خودی در میان خطوط دشمن مجروح و گرفتار شده بود و مرتب از طریق بیسیم تقاضای کمک میکرد. در ظاهر کاری از کسی ساخته نبود به طوری که فرمانده لشکر هم از نجات او ناامید شده بود. در این حین علیمرد مهرداد برای نجات او اعلام آمادگی کرد. یحیی عزیزپور و عبدالرحمان رحیمپور نیز داوطلب شدند تا همراه مهرداد برای نجات دیدهبان اقدام کنند. این سه رزمندهی شجاع در میان انبوهی از آتش سلاحهای سبک و سنگین دشمن، خود را به دیدهبان رساندند و او را به دوش گرفتند و از خطر مرگ نجات دادند.
شجاعت و بیباکی
در عملیات کربلای5، گردان ادوات لشکر11 امیرالمؤمنین(ع) به شلمچه انتقال یافت. در حین عملیات، کامیون حامل مهمات لشکر11 در یک سه راهی، نزدیک پاسگاه عراقیها، متوقف شده بود. این موقعیت به سه راهی مرگ معروف بود. سلاحهای گردان ادوات، بدون مهمات مانده و دشمن نیز منطقه را بمباران شیمیایی کرده بود. کسی حاضر نبود کامیون حامل مهمات را به مواضع نیروهای خودی انتقال دهد. تنها علیمرد مهرداد بود که در کمترین فرصت، مهمات مورد نیاز را تأمین کرد.»
شهادت: 4 خردادماه1367، منطقه عمومی مهران
منافقین مستقر در عراق که از مدتها پیش، خود را برای یک حملهی سنگین به کشورمان آماده کرده بودند، در واپسین روزهای جنگ تحمیلی از چند محور به مناطق مرزی کشور از جمله شهر مهران نفوذ کردند و قصد داشتد با همراهی ارتش بعث، جنگ دیگری را آغاز کنند. نیروهای لشکر11 امیرالمؤمنین(ع) به مقابله با آنها برخاستند و طی درگیریهای شدیدی توانستند آنها را تار و مارکنند. علیمرد مهرداد از جمله دلاورانی بود که در این درگیریها حضوری فعال داشت و در شکست منافقین نقشی کلیدی ایفا کرد.
سرهنگ پاسدار کریم نرگسی دربارهی شهادت علیمرد مهرداد چنین میگوید: «صبح روزی را که شهادتش رقم خورد، فراموش نمیکنم. آن روز در مقر توپخانهی لشکر، برای نماز بیدار شدم. مهرداد را هم بیدارکردم؛ کمی دیر بیدار شد واگر اشتباه نکنم گفت: “بدنم کوفته شده.”مقداری بدنش را ماساژ دادم، زیرپیراهن قرمز رنگی به تن داشت. بیدار شد و نماز خواند. ظهر آن روز دیدهبانان توپخانه تماس گرفتند و گفتند: نیروهای خودی در حال عقبنشینی هستند و ما هم هر چه درخواست آتش میکنیم، واحد توپخانه جواب نمیدهد. ماشین تویوتا را از علیمرد مهرداد گرفتم و گفتم: باید به خط بروم. همراه آقای غیاثی، مسئول آتشبار، به طرف خط راه افتادم؛ مهرداد را دیدم که پشت سرمان میدوید. صدایمان کرد و گفت: “من هم میآیم.” راه افتادیم تا به نزدیک نیروهای خودی که به طرف جادهی آسفالته مهران- دهلران در حال حرکت بودند، رسیدیم. تانکهای دشمن، روی جادهی آسفالته، اجرای آتش میکردند و ما از این حیث به شدت تهدید میشدیم. به مهرداد گفتم: بیفایده است، برگردیم. موقع برگشتن، مقداری سیم فلزی، زیر ماشین جمع شد و به بدنهی خودرو پیچید. مهرداد با آن شهامت همیشگیاش از ماشین پیاده شد و به من که پشت فرمان بودم، گفت: “شما دندهعقب برو! من هم سرسیم را میگیرم و به جلو میکشم.” همین کار را کرد و حلقههای سیم باز شد. چندمتری جلوتر رفتیم؛ ناگهان موجی از انفجار و آتش، ماشین را در برگرفت؛ به طوری که سقف ماشین از جا کنده شد. آقای غیاثی که وسط ما نشسته بود، فریاد زد: “دستم زخمی شد!” گفتم: هر طور شده، شما را به اورژانس میرسانم. ببین علیمرد چطور است! متوجه شدم علیمرد مهرداد، بدون هیچ سروصدایی، سرش روی شانهی غیاثی افتاده است. او را به اورژانس رساندم؛ زیرپیراهن سرخش، غرق خون بود. علیمرد این چنین، نستوه، آرام و خرسند به شهادت رسید.»
پیکر مطهر شهید علیمرد مهرداد، در مزار شهدا، در جوار بارگاه امامزاده علی صالح(ع)، واقع در بخش صالحآباد آرمیده است.
رسم مردانگی:
یک روز پس از عملیات چهلچراغ ، حمله منافقین به شهر مهران - همراه شهید مهرداد از جاده ملکشاهی وارد منطقه شدیم.
در تلاقی جاده مهران به دهلران ، خاکریزی بود که کمتر از بیست نفر برادر بسیجی که اکثراً مجروح هم بودند ، از آن محافظت می کردند.
هوا کم کم تاریک می شد. سرخی غروب ، مظلومیت دشت مهران را دو چندان کرده بود. شهید مهرداد به من پیشنهاد داد که با هم به مقر توپخانه سر بزنیم مقر مذکور حدود دو کلیومتر تا شهر مهران فاصله داشت.
یکی از برادران بسیجی اظهار کرد که دیروز در نزدیکی مقر توپخانه ، منافقین آنان را محاصره کرده و تعدادی از برادران را به شهادت رشانده اند و او موفق به گریز شده است.
او درخواست کرد که با ما بیاید تا پیکر دوستان شهید را به پشت جبهه منتقل نماییم.
پس از یک بررسی کوتاه ، موافقت لازم انجام گرفت و با یک دستگاه ماشین تویوتا راهی مقر توپخانه شدیم . تعدادی عکس از سردمداران منافقین روی پوکه های توپ 130 میلی متری نصب شده بود که توسط برادران پاره شدند. سنگر فرماندهی در آتش می سوخت. این سنگر قبلاً محل فرمانداری مهران بود. بنا به نظر برادر بسیجی ، پیکر شهدا در پشت مقر توپخانه بودند ، اما چیزی مشاهده نشد.
به هنگام بازگشت ، شهید مهرداد ماشین را روشن کرده و آن برادر بسیجی نیز سوار شده بود اما من هنوز چند متری با ماشین فاصله داشتم. صدای روشن شدن تانک منافقین توجه مرا به خود جلب کرد.
فریاد زدم که قبل از شلیک تانک ، شهید مهرداد با ماشین سریعاً ان جا را ترک کند و به فکر من نباشد . اما شهید مهرداد نپذیرفت و گفت : « تا تو سوار نشوی ، من از جایم تکان نخواهم خورد». بلافاصله خود را به ماشین رسانده و با سرعت هر چه تمامتر از منطقه دور شدیم و شلیک های تانک دشمن به هدف نخورد. آن روز فهمیدم که شهید مهرداد تفسیر حدیث مردانگی است. او مرا از اسارت و مرگ نجات داد.
خاطره از اسد قاسمی همرزم شهید علیمرد مهرداد
منبع : کتاب دیده بان لشکر امیر(ع) به کوشش علی روشنی زاده
پیک نجات
خاطره ای از شهید علیمرد مهرداد
سومین روزی بود که شهر مهران در محاصره منافقین قرار داشت . به اتفاق شهید مهرداد و تعداد دیگری از برادران به سه راهی صاحب الزمان «عج» رسیدیم . از پشت خاکریز در حال نظاره مواضع منافقین بودیم که انفجار بسیار مهیبی منطقه را دگرگون کرد. این انفجار مربوط به انبار مهمات تپه خورشیدی در شمال شرقی امام زاده سیدحسن (ع) بود.
شعله های آتش شعاع وسیعی از منطقه را فرا گرفت. در این هنگام ، سه نفر از سمت چپ جاده مهران در حال حرکت به سوس خاکریز محل استقرار ما بودند. هر کس نظری داد. آنها را به اسارت بگیریم یا به سویشان شلیک کنیم . شهید مهرداد ماشین را روشن کرد و روی جاده به سمت مهران به راه افتاد. شهید مهرداد در نزدیکی آنان ماشین را در مکانی مناسب متوقف کرد. افراد ناشناخته فرار کردند، گویی مسلح هم نبودند. علیمرد شجاعانه به تعقیب آنها پرداخت. وقتی با دوربین به نظاره پرداختیم ، متوجه شدیم که هر سه نفر دستهای خود را بالا برده و تسلیم شدند. لحظه حساسی بود. علیمرد کم کم به آنان نزدیک می شد. در میان تعجب همگان شهید مهرداد آنان را درآغوش گرفت و با آنان روبوسی کرد.
وقتی به پشت خاکریز رسیدند، ملاحظه کردیم که آنان از نیروهای خودی بوده که مدت سه روز در محاصره منافقین بوده و بدون هیچ آب و غذایی توانسته اند به اینجا برسند. آنان اظهار کردند که با مشاهده ماشین تویوتا فکر کرده اند که ماشین منافقین است اما با دیدن شهید مهرداد و مشاهده عکس امام بر روی سینه وی و شیشه ماشین ، خود را به شهید مهرداد تسلیم نموده اند. هر سه معتقد بودند که عکس امام و شهید مهرداد پیک نجات آنها بوده اند.
منبع : روایت عشق، دفتردوم ، خاطرات مرتبط با شهدای استان یالام - به کوشش علی روشنی زاده
وصیتنامه :
بسمالله الرحمنالرحیم
تا وقتى بانگ لا اله الا الله و محمدرسولالله در سراسر جهان طنین نیفکند مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هم هستیم . (امام خمینى )
با سلام و درود بیکران خدمت آقا امام زمان(عج) و نایب برحقش امام خمینى و سلام بر شهیدان راه حق و حقیقت که با نثار جان خود درخت تنومند انقلاب اسلامى را بارور ساختهاند و سلام بر رزمندگان جان باختهاى که در جبههها مشغول رزم با کفار هستند و سلام به خانوادههاى محترم شهدا که با فدا کردن عزیزان خود گامى بزرگ در راه اسلام عزیز برداشتهاند . در این برهه از زمان که خداوند بر ما منت نهاده است و ما را به راه راست هدایت کرده ، امروز اسلام احتیاج به خون دارد ما باید ساکت نباشیم و با حضور فعال خود در جبههها و براى رهائى اسلام تا پایان جان و تا آخرین قطره خون از اسلام و انقلاب اسلامى دفاع بکنیم و دشمنان دین خدا را سر جاى خود بنشانیم و در مقابل مشکلات مانند کوه استوار و هر سختى را به جان بخریم تا انشاءالله بتوانیم دین خود را به انقلاب و خون شهیدان ادا کرده باشیم .
پدر و مادر مهربانم از زحمتهایى که برایم کشیدهاید صمیمانه تشکر مىکنم البته مىدانم که از دست دادن فرزند مصیبت بزرگى است ولى باید این آیه شریفه را به یاد آورید که مىفرماید :
«الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون »بقره 156
کسانیکه وقتى مصیبتى بر آنها وارد میشود میگویند براستى که ما از خدایئم و بازگشت همه ما بسوى اوست . پس وقتى که مىدانیم بازگشت همه بسوى الله است چه بهتر که در راه او شهید بشویم .
در پایان از همه اقوام و دوستان و آشنایان حلالیت مىطلبم و انشاءالله که این راه را ادامه دهند و تا نابودى ظلم و ستم در سراسر عالم از مبارزه دست بردار نباشند .
جنگ جنگ تا دفع فتنه در جهان
به امید پیروزى نهایى لشکریان اسلام و زیارت کربلاى حسینى
منبع : اداره هنری ، اسناد و انتشارات - معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام