////



////


حاج قاسم یاسینی نحوه شهادت را توضیح میدهد:







سردار شهید حاج جعفر نجفی آشتیانی

چهارم اردیبهشت سال 1340 در شهرستان آشتیان متولد شد. درس زندگی را در سایه ی تربیت پدر و مادری مومن به آیین اسلام شروع کرد و وقتی به سن دبستان رسید با عشقی فراوان دوران دبستان و راهنمایی را پشت سر گذاشت و وارد دبیرستان شد.


با شور و اشتیاقی که نسبت به تعلیم علوم دینی در او بود و روحیه ی دین باوری که داشت، از همان دوران نوجوانی به ماهیت پلید رژیم پهلوی پی برد و دنبال مبارزه با او بود.

با افزایش فعالیتهای مردم بر علیه حکومت پهلوی او نیز به صف مبارزان پیوست ودر این راه یکی از پیشتازان مبارزه شد. وقتی عوامل حکومت از منصرف نمودن جعفر از مبارزه شدند ,او را از دبیرستان اخراج نمودند.این اتفاق فرصتی مناسب برای جعفر شد.مدتها بود که دنبال تحصیل در علوم دینی بود.


برای همین در آزمون ورودی حوزه ی علمیه ی قم شرکت کرد و در مدرسه ی حقانی قم به استفاده از محضر اساتید بزرگواری چون شهید بهشتی و شهید بزرگوار قدوسی و همچنین حضرت آیت الله جنتی و غیره بهره مند گشت.


با اوج گیری انقلاب در سال 1357 ایشان به افشاگری جنایات ومفاسد رژیم پهلوی پرداخت و با توزیع اعلامیه و نوار سخنرانی امام (ره) وارد مرحله حساسی از مبارزات انقلابی شد.


با پیروزی انقلاب به عضویت سپاه پاسداران درآمد و مدت پنج سال در مشاغل مهم عملیاتی در بخشهای گونا گون سپاه پرداخت.

در پادگان ولی عصر (عج) به خدمت به انقلاب و حفظ دستاوردها ی آن همت گماشت .


مدتی حفاظت ازمسئولین را برعهده داشت. جنگ کردستان پیش آمد و تعدادی از دشمنان داخلی به نیت پلید شان می خواستند کردستان را از ایران جدا کنند.اودر آن جنگ شرکت کرد. پدرش می گوید: قبل از اینکه به کردستان برود, نامه ی خداحافظی نوشت این نامه پیش من بود و مادرش خبر نداشت. و بعد از دو ماه برگشت. هروقت که می آمد دو روز می ماند و بعد برمی گشت در تمام جبهه ها و تمام عملیات ها جعفر شرکت داشت. 

در جبهه فرمانده واحد دیده بانی توپخانه لشکر حضرت رسول و قرارگاه نجف اشرف بود. از خصوصیات این شهیدان بود که در کارها کوشش و جدیت فوق العاده ای داشت. در عملیات های مختلف مانند عملیات مقدماتی والفجر یک و دو و سه و … شرکت داشته است.

سرانجام در تاریخ 28/8/62 در منطقه ی عملیاتی کانی مانگا در پنجوین عراق، لحظه ی دیدار او با حضرت حق فرا رسید و روح بلندش به ملکوت اعلی پیوست






ابوالفضل مقدم در گفت‌وگو با دفاع پرس مطرح کرد؛


////



کولاک فرمانده برای شناسایی پیکر یک شهید

برف زیادی باریده بود. پس از توجیه نیروی جدیدالورود و اقامه نماز مغرب، شبانه برگشتیم. دقایقی پس از رسیدن به سرپل ذهاب، خبر شهادت آن دیدبان را دادند. جعفر به من گفت: «باید برگردیم» و ... .

گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: گمنامی تنها در مفقود بودن پیکر نیست. گاهی در خفا جوانیت را وقف آرمان‌های انقلاب می‌کنی و می‌خواهی در گمنامی بمانی. این سرنوشت سردار شهید حاج «جعفر نجفی آشتیانی» است که در سن 15 سالگی با شرکت در محافل و مجالس مذهبی روح مبارزه با رژیم پهلوی و ظلم جهانی در وی دمیده شد و شروع به مخالفت با آن‌ها کرد. تا آنجایی که از مدرسه اخراج شد.

 پدرش روایت می‌کرد «روزی جعفر برای خرید نان به نانوایی رفته بود که یک فرد نظامی خارج از نوبت نان تهیه می‌کند. او برای ابراز ناراحتی سکه‌اش را بالا می‌اندازد و می‌گوید «مگر روی سکه ما عکس شاه کله خراب ندارد که حق من را اجحاف می‌کنید.» همین جمله کافی بود تا مامورها دنبالش کنند، اما جعفر از معرکه می‌گریزد.»

 این تنها فعالیت‌های وی در سن نوجوانی نبود، او برای فراگیری آموزش نظامی و مشاهده ظلم دشمنان نسبت به مسلمانان به کشورهای مظلومی همچون لبنان، عراق و پاکستان سفر کرده و در سفر عراق نیز دستگیر می‌شود، اما باز هم خودش را از خطر نجات می‌دهد.

ورود جعفر به حوزه علمیه‌ی قم و شاگردی در محضر اساتید بزرگواری همچون شهید بهشتی، شهید قدوسی و آیت الله جنتی او را وارد بخش جدیدی از مبارزه می‌کند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با آغاز قائله کردستان، خودش را به مریوان و بانه می‌رساند. 

چندی بعد به عضویت گردان 2 سپاه درمی‌آید و حالا 30 سال از شهادت «جعفر نجفی آشتیانی» فرمانده دیدبانی لشکر 27 حضرت رسول (ص) و قرارگاه نجف اشرف، در منطقه کانی‌مانگا می‌گذرد، اما مظلومیت وی در دوران جنگ تحمیلی و تا امروز باقی ماند؛ زیرا شهید نجفی نه تنها در شهر خود آشتیان، بلکه در خانواده توپخانه سپاه و همچنین در لشکر 27 محمدرسول الله (ص) نیز گمنام ماند و در مراسماتی که لشکر برای یادبود شهدا برگزار می‌کند، نامی از او به میان نمی‌آید.

برای آشنایی بیشتر از فعالیت‌های سردار شهید «جعفر نجفی آشتیانی» خبرنگار دفاع پرس به گفت‌وگو با «ابوالفضل مقدم» از پیشکسوتان دفاع مقدس و توپخانه سپاه پاسداران پرداخت که در ادامه ماحصل گفت‌وگو را می‌خوانید:


1360؛ ورود به سپاه و آموزش دیدبانی

آشنایی ما به سال 58 و ورود به گردان 2 سپاه به عنوان اولین گردان سپاه پاسداران برمی‌گردد. استعداد فرمانده لشکر، تیپ، استخوان‌بندی لشکر 27 و سیدالشهدا و ... از گردان 2 شروع شد و بعدها نیروها به سایر گردان‌ها انتقال یافتند و جعفر نیز یکی از این افراد بود. گردان‌های اولیه سپاه، از جمله گردان‌های عملیاتی قبل از جنگ محسوب می‌شوند، زیرا قبل از شروع جنگ تحمیلی، ماموریتشان در کردستان، سیستان و بلوچستان، آبادان، تبریز و ... آغاز شده است. همچنین محافظت از شخصیت‌ها و نمایندگان مجلس نیز از جمله دیگر فعالیت‌های نیروهای گردان 2 سپاه است. این گردان در آزادسازی سنندج نقش بسزایی ایفا کرد که من نیز در آن عملیات مجروح شدم.

پیش از حضور گردان در عملیات بازی دراز در منطقه سرپل ذهاب نیز با جعفر آشنایی داشتم، اما دوستی ما از سال 60 آغاز شد. پس از اتمام عملیات بازی دراز اول، نیروها به عقب برگشتند، اما تعدادی از نیروها از جمله من و حاج جعفر در سر پل ذهاب ماندیم. این عملیات سرگذشت حضور ما در جنگ را تغییر داد.

 

سردار صادقی یکی از فرماندهان گروهان در سرپل ذهاب به من، محرم عباس، عباس جلالی، جعفر نجفی و چند تن دیگر پیشنهاد داد که برای دیدبانی در سرپل ذهاب بمانیم. با توجه به شناختی که در کردستان از دیدبانی داشتیم، پذیرفتیم. پس از گذراندن دوره 15 روزه در ارتش، ما پنج نفر به دیدگاه رفتیم و فعالیت‌هایمان را در قالب دیدبانی و سپس توپخانه آغاز کردیم. تا آذر ماه سال 60 ما مامور به ارتش بودیم و دیدبانی می‌کردیم. در آن زمان هنوز توپخانه سپاه شکل نگرفته بود.

در سرپل ذهاب هشت قبضه توپ داشتیم. دو توپ 105 را که ارتش در اختیار ما قرار داده بود به خط مقدم بردیم و با آن اهدافی را نشانه می‌رفتیم که توپخانه ارتش با توپ 130 عمل می‌کرد. با این هشت قبضه همچون گردان‌های ارتش فعالیت می‌کردیم. 

دی ماه سال 60 سردار صادقی مسئول توپخانه و شهید نجفی مسئول دیدبانی در سرپل ذهاب شد. به جرات می‌توانم بگویم هر چه در توپخانه داریم به همت آموزش و تجهیزات ارتش است. زیرا قبل از این که شهید حسن شفیع زاده در سال 61 توپخانه سپاه را راه‌اندازی کند، تعدادی در سرپل ذهاب توسط ارتش آموزش دیدبانی دیده بودند. بنابراین توپخانه سپاه، زاده شده توپخانه ارتش است.


بعد از عملیات فتح المبین به همت لشکر نجف، توپخانه سپاه به طور رسمی شکل گرفت، این در حالی است که سردار صادقی فرمانده قرارگاه غرب کشور پیش از تشکیل توپخانه سپاه، حکم تاسیس توپخانه را دریافت کرده بود که در نهایت با آن هشت توپ اولیه که ارتش در اختیار ما قرار داده بود، گردان قدس سپاه را تشکیل داد.

آن پنج نفری که در سرپل ذهاب دیدبان بودیم پس از عملیات بیت المقدس جایمان را با چند تن دیگر از نیروهای گردان 2 تغییر دادیم. با آمدن نیروهای لشکر نجف به سرپل ذهاب، دیدبانی گسترش یافت و از سمت جوانرود تا چنگونه (جنوب مهران) حدود 400 کیلومتر را سپاه پوشش می‌داد و ارتش نیز پشتیبانی می‌کرد.


1361؛ سالی با دو اتفاق مهم

در عملیات فتح المبین تنها کسی که سرپل ذهاب را رها کرد و به جنوب رفت، من بودم، زیرا سردار صادقی دستور داده بود که نیروها در سرپل ذهاب بمانند. نجفی و صغیری برخلاف میلشان به تبعیت از فرماندهی ماندند، اما من به عملیات رفتم. بعد از عملیات فتح‌المبین به سر پل ذهاب برگشتم و خاطرات و رخدادهای عملیات را تعریف می‌کردم. آن‌ها از این که از عملیات جا مانده بودند، گریه می‌کردند.

شهید نجفی تا پس از عملیات بیت المقدس سرپل ذهاب ماند. سردار صادقی که بی‌تابی نیروها را برای شرکت در عملیات می‌دید، اجازه داد که در عملیات رمضان شرکت کنیم.

 شهید یزدانی در این عملیات مسئول توپخانه و شهید نجفی در قرارگاه بود. من هم دیدبان بودم. نزدیک به پاسگاه زید، دشمن پاتک سنگینی زد تا جایی که درگیری تن به تن رخ داد. نیروهای خودمان حدود 35 نفر بودند، اما برای جلوگیری از پیشروی دشمن، نقطه استقرار خودمان را گرا دادم. نیروهای قرارگاه تصور می‌کردند که من به اشتباه گرا می‌دهم اما سرانجام با دستور فرماندهی گلوله شلیک شده و باعث عقب نشینی نیروهای رژیم بعث شد.

 از بی‌سیم مطلع شدم که شهید نجفی به سمت ما می‌آید، هر قدر اصرار کردم که در قرارگاه بماند، قبول نکرد. او به همراه یکی از سروان‌های ارتش با موتور به سمت ما می‌آمد که ناگهان خمپاره‌ای در کنارش به زمین افتاد و ترکش به سرش اصابت کرد. 

او حضور در کنار نیروهایش را به ماندن در قرارگاه ترجیح داده بود. در حالی که می‌دانست احتمال مجروحیت یا شهادت وجود دارد. اما شیرینی آن عملیات این بود که از سوی قرارگاه کربلا پس از عملیات، به همراه صغیری و نجفی به حج مشرف شدیم. این سفر تمام خستگی‌ها را از تن‌مان زدود.

1362؛ مسئول قرارگاه نجف و رد پیشنهاد فرماندهی

پس از عملیات رمضان مجددا به سرپل ذهاب برگشتیم و تا عملیات والفجر مقدماتی آنجا ماندیم، اما بعد از عملیات به سپاه 11 قدر و پس از آن به لشکر 27 محمدرسول الله (ص) رفتیم.

////

شهید نجفی مسئول دیدبانی قرارگاه نجف را بر عهده گرفت. بعد از عملیات والفجر 3 از قرارگاه نجف جدا شده و در عملیات والفجر 4 مسئول دیدبانی لشکر 27 را عهده دار شد؛ این در حالی است که در قرارگاه شناخته شده بود و سردار یعقوب زهدی در توپخانه سپاه پی به توانایی‌اش برده بود. پیش از این نیز شهید همت پیشنهاد فرماندهی تیپ را به وی داده بود، اما در پاسخ این پیشنهاد گفته بود که «من در دیدبانی مفیدتر هستم».

1365؛ شهادت

لقب «سه تفنگ‌دار» را به من، نجفی و صغیری داده بودند. شاید همین دلبستگی‌ها بود که موجب شهادت نجفی شد. در عملیات والفجر 4 من در دیدگاه بودم. حدود دو روز بود از استقرارم،‌ شهید شفیع زاده به صغیری دستور می‌دهد تا من را برای استراحت به عقب بیاوردند زیرا مرحله بعدی عملیات نزدیک بود. زمانی که حاج صغیری به سمتم آمد، توسط نیروهای بعثی شناسایی و مجروح شد. تیر به زیر قلبش اصابت کرده بود. من که تا آن زمان به پای مصنوعی عادت نکرده بودم، با عصا سعی کردم که او را به پایین تپه برسانم. در دود ناشی از انفجار نیروها تصور کرده بودند که من شهید یا مجروح شدم. زمانی که جعفر از این موضوع مطلع شد، به سمت ما آمد. نیم ساعت بعد ما به پایین تپه و نجفی به بالای تپه رسیده بود. در همین حین نجفی بر اثر اصابت تیر دشمن به سرش به شهادت رسید. زمانی که به دیدگاه برگشتم، با پیکر بی‌جانش مواجه شدم. نجفی همیشه یک قرآن جیبی به همراه داشت، یک ترکش نیز به سمت قلبش آمده بود، اما قرآن مانع از اصابت شده بود.

شوخ طبعی آمیخته با جدیت

حاج جعفر یک فرمانده مهربان، با صفا، شوخ، تیزهوش و جدی بود. او به نیروهاش تسلط داشت. نیروهای جدید الورود با دیدن رفتارش شیفته او می‌شدند و به دستوراتش عمل می‌کردند.

شهید نجفی احساس مسئولیت زیادی نسبت به نیروهایش داشت به عنوان مثال خاطره‌ای را روایت می‌کنم: «یک نیروی جدید به گردان معرفی شد. وی را از سرپل ذهاب به گیلان غرب بردیم. برف زیادی باریده بود. پس از توجیه نیرو و اقامه نماز مغرب، شبانه برگشتیم. دقایقی پس از رسیدن به سرپل ذهاب، خبر شهادت آن دیدبان را دادند.

جعفر به من گفت: «باید برگردیم.» من هم که خسته راه بودم، گفتم آن رزمنده دیگر شهید شده، فردا برمی‌گردیم و دیدبان دیگری را جایگزین می‌کنیم. شهید نجفی متقاعد نشد و پاسخ داد: «نیروها این دیدبان را نمی‌شناسند و ممکن است پیکرش به شهر دیگری منتقل شود. مادر و پدرش چشم انتظار آمدن فرزندشان هستند.»

در ارتفاعات قلاجه برف سنگینی آمده و ماشین در حال سرخوردن به سمت دره بود. من پیاده شدم و به سختی ماشین را به شانه خاکی هدایت کردیم. ارتش در بالای قله، به فاصله 200 الی 300 متر از ما مستقر بود. زمانی که ماجرا را برایشان تعریف کردیم، گفتند که ما شما را می‌رسانیم و فردا به سراغ ماشین می‌رویم، اما حاجی نمی‌خواست ماشین را در جاده رها کند. زیرا در سرپل ذهاب همین یک ماشین را داشتیم. از این رو با اصرار حاجی، نیروهای ارتش، ماشین را تا بالای قله آوردند. زمانی که به شهر رسیدیم، مستقیم به سمت معراج شهدا رفتیم. آدرس منزل و مشخصات شهید را بر روی کاغذ نوشتیم و بر روی پیکر شهید قرار دادیم. بدون توقف مجددا به سرپل ذهاب برگشتیم. این رفتار شهید نجفی نشان از تعهد فرماندهی به نیروها و مسئولیت پذیری او داشت.


 

کمک‌های مردمی به دست حاجی تقسیم می‌شد

از آنجایی که شهید نجفی درس حوزه خوانده بود، از نظر مسائل اخلاقی، رفتاری و دینی بر روی رزمندگان تاثیر بسزایی می‌گذاشت. شهید نجفی اگر مسئول دیدبانی نمی‌شد، قطعا می‌توانست معاون فرهنگی لشکر باشد، زیرا در جذب نیروها موفق بود. بچه‌های آشتیان با وجود اینکه خودشان گردان داشتند، اما دوست داشتند در کنار شهید نجفی فعالیت کنند.

به قدری اعتماد اطرافیان را جلب کرده بود که کمک‌های مردمی آشتیان و تهران جمع آوری می‌شد و به دست حاجی می‌رسید.

فرمانده‌ای که راننده بود

حاج جعفر عشق جنگیدن نداشت، بلکه به جهت وظیفه به جبهه آمده بود. بیشتر اوقات در منطقه می‌ماند و کمتر به مرخصی می‌رفت. زمانی که قصد داشتیم از منطقه‌ای به منطقه دیگری برویم، به دور از اهمیت به درجه و سمت، حاجی خودش رانندگی می‌کرد. در مسیر ذکر و زیارت عاشورا می‌خواند. در واقع لحظه‌ای نبود که حاج جعفر از ذکر خدا غافل باشد. گاهی هم به شوخی می‌گفت: «هوای راننده را داشته باش. به من میوه برسان زیرا جانت در دست من است.»





وصیت‌نامه شهید «جعفر نجفی‌آشتیانی»

بسم الله الرحمن الرحیم

اسلام علی الخمینی روح الله

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و اعوذ به من شر نفسی ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربی و اعوذ به من شر الشیطان الذی یزیدنی ذنبا الی ذنبی و احترز به من کل جبار فاجر و سلطان جائر و عدو قاهر، اللهم اجعلنی من جندک فان جندک هم الغالبون و اجعلنی من حزبک هم المفلحون و اجعلنی من اولیائک لا خوف علیهم و لا هم یخزنون. اللهم اصلح لی دینی فانه عصمه امری و اصلح لی آخرتی فانها دارمقری ... انالله و انا الیه راجعون.

قل ان الموت الذی تفرون منه فانه ملاقیکم...و لن یوخر الله نفسا اذاجاء اجلها و الله خبیر بما تعملون. و ما تسائلون الا ان یشاء الله، ان الله کان علیما حکیما.

از آنجا که نوشتن وصیت‌نامه، سنتی است ارزشمند و گاه ضروری، خود را موظف به جای گذاشتن وصیت‌نامه می‌بینم هر چند که مال و ثروتی نیاندوخته‌ام که وارث یا وارثانی را به تقسیم آن توصیه کنم و تنها وارثی که امید دارم، وارث مکتب، راه و ...، هر چند اندک، لکن ادامه دادن آن را به برادرانم توصیه می‌کنم که:

ای برادر سفارش من در فراگیری و درک علم و حکمت و اعجاز قرآن است و سخن علی (ع) و امامان (ع) و اکنون که هر لحظه مرگ را احساس می‌کنم، فقط و فقط درد و رنجم از عدم عبودیت خالص است، از نیاموختن‌هاست، از عبرت نگرفتن‌هاست، از تنبلی و سستی کردن‌ها و وقت گذرانی کردن‌های خودم است که شما را نسبت به آن هشدار می‌دهم.

هرچه بتوانی خود را از این دنیا بالا بکشی و اوج بگیری و راه رشد و کمال پیشه کنی، زندگی و زیستی زیباتر، بزرگتر و شیرین‌تر خواهی داشت و هم مردنی عظیم‌تر و شیرین‌تر.

توصیه و سفارش من سخن خداوند سبحان است که در اسلام، انسان موجودی امانت‌دار خدا و برگیرنده‌ امانتی است که خدا بر زمین و کوه‌ها عرضه کرد و نپذیرفتند، امانت را انسان قبول کرد، یعنی مسئولیت را پذیرفت، که امانت همان مسئولیت است و انسان به خاطر انسان نیست.

توصیه‌ من سفارش اسلام است که فرد جز از راه تلاش برای اصلاح جامعه اصلاح نمی‌شود و توصیه‌ من سخن علی (ع) است که «آن‌چنان زندگی کن که گویی فردا می‌خواهی بمیری و آن چنان زندگی کن که گویی عمری دراز در پیش داری». آری برای کسب معرفت و درک و عمل به معروف و دینت آن‌چنان باش که گویی لحظه‌ای بیش وقت نداری و باید عجله کنی و برای کسب مال و ثروت و دنیایت آن‌چنان که گویی فرصتی طولانی و عمری دراز برای کسبش هست و عجله لازم نیست.

اینک هر لحظه انتظار نشستن گلوله‌ داغی را بر قلبم می‌کشم. از ناآگاهی تمام مردم مستضعف جهان که ناآگاهیشان علت بردگی و بندگیشان است به شدت در رنج و عذابم و تنها و تنها امیدم به ثمر رسیدن انقلاب عزیز اسلامی‌مان به رهبری امام خمینی است که مستضعفین زمین را تکانی دهد و خدای، آنان را نجاتی عاجل ... .

حال بر یکایک شماست که در راه بیداری مردم جهان از هیچ کوششی دریغ نورزید و از خداوند استقامت و صبر و عمل صالح طلب کنید.

توصیه‌ای نیز مرا نه چندان مهم هست که اگر جسد بی‌روحم را یافتید، در صورت امکان آن را زیر پای برادرم ایوب به خاک بسپارید. خداوند همه‌ شما را در راه خود موفق بدارد.

ضمنا پدرم مسئول به مصرف رسانیدن حقوقم در راه اسلام است.

جمعه 1359/2/12