سردار شهید فریدون ابوالحسنی فرزند نعمت الله در تاریخ 4فروردین سال 1340 در شهر بروجن دیده به جهان گشود و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم طی کرد و بعد از آن وارد جهاد سازندگی شد.
او در این نهاد به عضویت هیئت ۷ نفره زمین جهادسازندگی استان چهارمحال و بختیاری درآمد. نشستن در اطاق و پشت میز برایش سخت بود. باحضور در روستاهای دور افتاده از نزدیک با مشکلات مردم آشنا می شد وبه رفع مشکلات آنها همت می گماشت. بارها اتفاق افتاد شبی در خانه یکی از اهالی روستایی میهمان بود.
آن خانواده به رسم غلط زمان حکومت طاغوت که در هر خانه روستایی یک مسئول محلی یا کشوری وارد می شد؛ باید گوسفند یا مرغی رابرایش ذبح کند وبپزد؛ هرگز اجازه نمیداد که آنها گوسفند یا مرغی برایشان ذبح کنند. میگفت: این تنها وسیله روزی شماست من هرگز راضی نمیشوم که چنین کاری انجام دهید و نان و ماست را بر گوشت ترجیح میداد. و همه در حیرت و تعجب نگاه میداشت.
شهید ابوالحسنی برای انجام خدمت مقدس سربازی وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بروجن شد و با توجه به اینکه از ورزشکاران قهرمان رشته وزنه برداری بود، بعنوان مربی آموزش انتخاب شد.
فرماندهی بسیج شهر بلداجی از دیگر مسئولیت های این شهید عزیز است . وی برای اعزام به جبهه نیز راهی آموزش نظامی تکمیلی در پادگان غدیر اصفهان شد و مدتی بعد ازحضورش در جبهه به سمت معاون فرمانده گردان توپخانه تیپ ۴۴ قمر بنیهاشم علیه السلام منصوب شد.بعد از مدتی با رشادتهایی که از خود نشان داد، فرمانده گردان توپخانه شد.
اما هیچگاه هیچکس کلمه (من فرماندهام) را از زبان او نشنید؛ زیرا او همیشه خود را یک بسیجی میدانست در عملیات های بسیاری شرکت نمود. از جمله در جزایر مجنون او از خود فداکاریهای بینظیری نشان داد. کارهای وی زبانزد فرماندهان ورزمندگان بود . اومثل دوران کودکی که بین همسالان ش نمونه بود؛ در جبهه هم سرمشق دیگران بود. کمتر شبی می شد او را در بستر خود یافت.
بعد از عملیات بدر به مرخصی آمد . مادرش گفت: پسرم دیگر وظایف تو تمام شده . پایانی خود را بگیر تا به زندگیت سروسامانی بدهم و برایت همسری بگیرم. اما او لبخندی زد و گفت: مادر عروسی من در جبهه است و عروس من شهادت و نقلهای عروسیم گلولههای سربی است که هر دم سینه دلاوری را میشکافد و او را به ملکوت اعلی میرساند. نه مادر من تا خیالم از جبهه و جنگ راحت نشود حاضر به ازدواج نیستم. اگرچه ازدواج سنت پیامبر است اما حالا واجب شرعی ما جنگ است و جنگیدن. اگر به وصال دوست رسیدم که چه باک وگرنه که بعداً برای این امر فرصت هست.
او همیشه سعی داشت پدر و مادری را که سالها خون دل خوردهاند از خود راضی نگه دارد و آنها را ناراحت نکند. عبادات او به موقع بود و نماز و روزههای او سرمشق دیگران بود ساعتها سر بر سجاده مینهاد و با معبود خویش گفتگو مینمود.
خیلی دوست داشت که قرآن تلاوت نماید. با مردم طوری رفتار مینمود که پس از یک بار برخورد، مثل این بود که سالها با وی آشنا هستند. روزی که قصد آمدن به بروجن را داشت ؛برای خداحافظی به نزد دوستانش رفت .اما این رفتن دیگر بازگشتی نداشت .خودروی حامل او ودوستانش دردید دشمن قرار گرفت و با اصابت گلوله دشمن، سرداری را در خون خویش شناور نمود.
مادر چشم به راه آمدن جوان دلاور و سردار رشیدش بود اما صبح روز جمعه 13 آذرماه 1363، در منزل به صدا درآمد و چشم مادر و پدر به سوی در دوخته شد. اما او وارد نشد بلکه خبر شهادت او آمد. قلب مادر فروریخت و چشمان پدر میخکوب شد. برادرش به دور خود میچرخید و یارای تکلم نداشت زیرا به آنها آگاه شده بود که دیگر فریدون به خانه باز نمیگردد .
پیکر پاکش بر روی دستهای هزاران نفر تشییع شد و او را که آرزویش عروج به سوی خدا بود در روضهالشهداء بروجن در کنار دوستان و همسنگران دیگرش به خاک سپردند.
او شهیدی بود که پیش از اینکه پیکرش از بین برود روح و روانش به معراج رفته بود و این جسم خاکی او بود که در حال به خاک سپرد میشد.
آری فریدون با مرگ عاشقانه به دیار باقی شتافت و مادر را با صدها امید و آرزو تنها گذاشت؛ اما خداوند بر هر کاری عالم است. او چنان صبری به مادر و پدرش داد که بتوانند مرگ جوانشان را تحمل کنند . او سوخت اما با سوختن خویش محفل بشریت را که در تاریکی فرو رفته بود نور بخشید . او رفت اما یادش همیشه ماند.
از دل نوشته های شهید :
هدف از جبهه آمدن
...از آن شب ها چه بگویم از شب عملیات بدر که قابل توصیف نیست. شب ، شب ایثار و گذشت، شب پیشی گرفتن بچه ها برای روی مین و جان باختن ، دیگر کسی نمی دانست به چه صورت از این دنیا عروج می کند. آیا من واقعا به مقام والای شهادت نایل می شوم ؟ آیا هدف من از جبهه آمدن و جنگیدن برای رضای خدا بوده یا خدای ناکرده برای چشم و هم چشمی ها ، برای خود نمایی ها، این ها کلماتی بود که در جلو چشمانم رژه می رفتند. خدایا به این دل های پاک و به این انسان های وارسته قسمت می دهم هر چه که لایق من است نصیبم فرما ...