سرداران آتش

یادواره شهدای توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سرداران آتش

یادواره شهدای توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سلام خوش آمدید
شهید مدافع حرم، امیر علی هیودی گروه توپخانه 64 الحدید
 
شهید مدافع حرم، امیر علی هیودی
 
تاریخ شهادت : 1394/8/2
 
شهر حلب-سوریه
 
گلزار شهدا : شهیدآباد دزفول
 

 

شهیدامیرعلی هیودی درتاریخ۱۱/۹/۱۳۶۰ درخانواده ای متدین واشنا باکلام الهی درشهرستان الیگودرزچشم به جهان گشود.پدرش حسن بازنشسته اداره راه وترابری و متوفی میباشدو مادرش خدیجه خانم خانه دار است.                                     

دوران طفولیت را زمانی سپری میکرد که پدرش در جبهه های حق علیه باطل مشغول دفاع از کشور بود .ایشان فرزند هشتم خانواده بودندازکودکی در جلسات قران وهیئت های مذهبی حضور فعال داشتند.

قران را تلاوت میکرد وبامضامینش دلبستگی خاصی داشت .دل به قران میداد وازان پندها می اموخت. به ائمه اطهار بالاخص امام حسین (ع) علاقه  وافری داشت .درماه محرم درهیئت عزاداری مساجدبرای  ارباب دوعالم،زنجیر میزد وحزن و اندوه تمام دلش رافرامیگرفت.

عاشق و دلسوخته ارباب بی کفنش بود.به طوری که پدر بارها وبارها به ایشان ودیگر افراد خانواده متذکر می شدندکه امیرم رتبه و مرتبه ای عالی در نزدخداوند و اهل منزل و دیگران خواهدیافت .

و گویا پدر چنین روزی را برای پسرش می دیدند و سرانجام حرف پدر شهادت بود.

دوران مدرسه  وتحصیل خود رادر شهرستان الیگودرز سپری نمود ودر کنار تحصیل خود درمیادین ورزشی هم فعالیت های خوبی داشتند.

درسن ۱۵ سالگی به مصیبت غم فقدان پدرگرفتارشد.ودر این سن کم مجبور شد زندگی را با هزاران سختی و مشقت پشت سرنهد.سختیهای کارکردن در بیرون از منزل گواهی سختی زندگیش بود.

درسال ۷۹ به استخدام سپاه پاسداران درامد و لباس مقدس سربازی اسلام را برتن نمود ودر سال ۱۳۸۶ باخانواده مذهبی اشنا شد و تشکیل زندگی داد.

همسرایشان از فرهنگیان محترم جامعه هستند.درکارهای خیر گوی سبقت را از همسرش ربوده بود.روزگار رابه خوشی سپری میکردندتا اینکه درسال ۱۳۸۸برای ادامه تحصیل راهی دانشگاه در رشته مهندسی معماری شد و جزء دانشجویان متعهد این دانشگاه بود.درسال ۱۳۹۰باتولد فرزندش یسنا شادی وشعف خاصی به زندگی پدرداده شد.او دیوانه وار عاشق دخترش بود .

خستگی کار هیچ گاه مانع شادی شهید درمنزل نمی شد.شیفته وعاشق مادرش بود به طوری که وقتی برای دست بوسی مادر به منزل پدریش می رفت هیچ کس جز مادرش را نمیدید.بارها به ماموریت و سفرکاری میرفت تا اینکه تصمیم گرفت ماموریت اخرش رابرای دفاع ازحرم و ناموس دین اسلام به پایان برساند.اری این بود که عاشقانه و خالصانه دعوت الله رالبیک گفت وبه سوی سرزمین ارزوهایش شتافت،تااینکه به دست شقی ترین تفکیری های از دین جدا شده در کشور سوریه منطقه حلب در تاریخ ۳/۸/۱۳۹۴ به شهادت رسید.و مزار مطهرش در گلزار شهیدآباد دزفول میباشد.

 

 

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

رهیاب؛ فاطمه دقاق نژاد: دوسال گذشت.. روزها از پس هم گذشت و تقویم نشان می‌دهد که به سالگرد شهادت شهید مدافع حرم « امیرعلی هویدی» رسیده ایم. ما فقط می‌شنیدیم که زنی همسرش را برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) ازدست داده است، اما به راستی چه می‌گذرد بر این همسران که در این سال ها روزهایش را بدون همدم و معشوقش می‌گذرانند، بدون شنیدن یک بانوی من یا حتی یک عزیز من.

به بهانه سالگرد شهادت شهید مدافع حرم «امیرعلی هویدی» با همسرش زینب کاید خورده به گفت وگو نشستیم تا از دریچه نگاه یک همسر، زندگی بعد از نبود همسرش را به نظاره بنشینیم.

و حال این بانوی عاشق برای ما از عمق زندگی 8سال اما پر مهره و پر از عشق خود چنین می‌گوید: هرلحظه و هر ثانیه زندگی مشترک ما پر از محبت و عشق بود. هر دو عاشق بودیم و نمود آن در زندگی ما همیشه خودنمایی می‌کرد.

 

 

 

 

از ماجرای ازدواجتان بگوید چطور باهم آشنا شدید؟

سال85 با هم ازدواج کردیم. خواهرش فرهنگی و همکار من بود. و از این طریق با هم آشنا شدیم وقتی به خواستگاری ام آمد و با هم صبحت کردیم تاکید بسیاری به روی مسئله حجاب داشت. همچنین به من گفت من سپاهی هستم و بخاطر شرایط کاری‌م ماموریت‌های زیادی خواهم رفت. و از نظر مالی من و این لباس تنم...

 

از آن روزی که حرف رفتن و دل کندن از خانه مطرح شد برایمان بگوید؟

 

دو سالی می‌شد که به طور مدام از رفتن به سوریه و عراق حرف می‌زد. حتی به من هم پیشنهاد داد که همراهش بروم. اما من خیلی مخالف بودم. آن زمان چیز زیادی از این موضوع نمی‌دانستم. و به او می‌گفتم مگر چه لزومی دارد به سوریه بروی؟ اما مخالفت‌های من هرگز باعث نشد امیر از رفتن منصرف شود و بخاطر اینکه من نگران نباشم گفت قرار است بعنوان مثتشار نظامی"آموزش نظامی" بروم.

 

ماجرای رفتن

 

چند بار اسم می‌نوشت و هر بار به او می‌گفتن آماده باش و او بسیار خوشحال ذوق زده می‌شد و خدا را شکر می‌کرد ولی هر بار اعزامش به تعویق می افتاد

 

یک روز به او تماس گرفتم و امیر گفت باز کنسل شد من از این بابت خوشحال شدم که امیر متوجه این موضوع شد و با ناراحتی گفت شما راضی نیستی که من نمی‌توانم بروم. نزدیک اذان بود در حال آماده شدن برای نماز بودم که زیر لب گفتم خدایا راضیم به رضای خودت. بالاخره آن روزی که قرار بود به سوریه برود فرار رسید. من هم شوخی کردم باز امیر رفتنت از آن رفتن هاس. نه این بار دیگر رفتنی هستم.

 

حتی علاقه شدید او به یسنا دخترمان هم مانع رفتن‌اش نشد همیشه می‌گفت جانم و خانواده‌ای نثار امام حسین(ع) مدام به یسنا می‌گفت دعا کن بابا شهید بشود. ساعات آخر بدرقه، از زیر قرآن که ردش کردم گفت برای آخرین بار این پله ها را با هم برویم...

 

به شهید خاصی هم علاقه و ارادت داشتند؟

 

شهیدان همت و باکری. ارادات بسیار خاصی هم به امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) داشت زمانی که نامشان را به زبان می‌آورد اشک می‌ریخت. همیشه می‌گفت تنها آرزوم این است که چشمم به بین الحرمین به خورد و شهید بشوم.

 

یسنا با نبود بابا چی میکند؟

 

زمانی که سریال مختارنامه پخش می‌شد. امیر شخصیت ها را یک به یک برای یسنا توضیح می‌داد. چند وقت پیش هم دوباره یسنا سریال مختارنامه را از تلویزبون دید. و از من خواست که برایش توضیح بدهم. یسنا به من گفت. مامان حرمله کی بود، چرا علی اصغر را شهید کرد. و من هم به او گفتم بابای شما هم رفت که با حرمله ها بجنگد که دیگر هیچ بچه ای مثل علی اضعرکشته نشود. یسنا گریه کرد گفت بابا همیشه این ها را برایم توضیح می‌داد. من هم به او گفتم پس به پدرت افتخارکن بابای تو هم یک قهرمان بود.

 

در فراغ دوست..

سال93زمانی که بهترین دوست امیر شهید شد تماس گرفت گریه می‌کرد که حسن شهید شد. خیلی بی‌تاب بود. مدام زیر لب می‌گفت حسن دعا کن ما هم پیرو راهت باشیم. جالب بود سالگرد شهید حسن حزوبای مراسم تشییع امیر بود...

آخرین مکالمه..

تقریبا 5روز بعد از رفتنش بود که هنوز از او خبر نداشتم. شب شام غریبان بود. حال عجیبی داشتم. یسنا هم بی‌قراری پدرش را می کرد. ساعت 10 شب تلفن زنگ خورد امیر بود. خیلی پشت تلفن گریه کردم و به او گفتم نگرانم دل شوره دارم. امیر با آرامش به من گفت بانو فقط دعا کن هر چه خواست خداست همان می‌شود.

شاید تا یک هفته تماس نتوانم تماس بگیرم هیچ نگران نباشید. به خدا میسپارم‌تان. من آن شب خیلی بی‌تاب بودم. دیگر خبری نشد.

روزهای قبل از خبر شهادت..

یک هفته گذشت خیلی نگران بودم تلفن از من جدا نمی‌شد با همکارش برای پیگیری تماس گرفتیم. که او گفت نگران نباشید تا چند روز دیگر مجدد پیگیری کردیم، گفتند نگران نباشید امیر فردا زنگ میزند. یسنا مدام می‌گفت من امیر بابا را می خواهم که به او گفتم یسنا فردا بابا به ما زنگ می زند. روز 5شنبه روزی بود که امیر قرار بود زنگ بزند خواهر شوهرم ساعت 10تماس گرفت گفت خبری از امیر نشد و...

قرار شد ساعت 1تماس بگیرد.

چه کسی خبر شهادت را به شما داد؟ لحظه وداع؟

تلفن زنگ خورد و یکی از نزدیکان در حالی که بسیار گریه می‌کرد به من گفت امیر شهید شد. آن لحظه انتقدر سخت که نمی‌توانم بیشتر توضیح بدهم. فقط می‌توان بگویم کمرم شکست و مثل کوهی خراب شدم. در نهایت گفتم امیر به آرزویت رسیدی شهادت مبارک...

2هفته طول کشید تا پیگر امیر برگردد در این مدت هنوز هم امید داشتم و دعا می‌کردم که امیر زنده برگرد. تا اینکه یک شب خبر بازگشت پیکر او در فضای مجازی پیجید. لحظه ورود پیکرش در فرودگاه اهواز با خود زمزمه می‌کردم امیر شهادت مبارک حلالم کن...

به نظر شما چه شاخصه اخلاقی در وجود همسرتان او را تا مرز شهادت رساند؟

امیر خصوصیات اخلاقی بارزی داشت قلب او بزرگ و به دور از کینه بود. من و امیر ایام عید طرح کمک به دانش آموزان مستعضف بخصوص یتیم را داشتیم وسایل مورد نیازشان را تهیه می کردیم. هنوز هم این رویه را به خواست امیر ادامه می دهم.

بارزترین شاخصه اخلاقی اش حب و علاقه ای بود که به اهل البیت داشت.

آیا خواب شهید را دیده اید؟

بله خلی زیاد. اوایل شهادت اش بود خواب دیدم که دارم تلاش می‌کنم از یک کوه بلند بالا بروم اما موفق نمی‌شدم که امیر آمد و دستم را گرفت و من را به سمت بالا کشاند. من این گونه خواب را برای خودم تعبیر می‌کنم که امیر همیشه در سختی‌ها کنارم است.

خواب حضرت آقا

خواب حضرت آقا را هم دیده‌ام. یک روحانی با یک عبای بسیار زیبا را دیدم. با خودم گفتم عجب عبای قشنگی وقتی آن روحانی برگشت متوجه شدم که حضرت آقاست ایشان یک انگشتر یاسی رنگ روشن به همراه یک قرآن به من هدیه دادن.

ازدیدار با حضرت آقا برایمان بگویید؟

10/12/95 از طرف بیت رهبری با ما تماس گرفتند، من به همراه مادرم و مادر همسرم به این دیدار دعوت شده بودیم. از شب قبل از آن خیلی ذوق زده و خوشحال بودم و البته اظطراب فراوان هم داشتم. بعد از اینکه به بیت رهبری رسیدم هر چه به لحظه دیدار نزدیک تر می‌شدیم حس حال من هم بیشتر دگرگون می‌شد. تا اینکه حضرت آقا تشریف آوردن ایشان یک چهره ای بسیار نورانی داشتند با دیدن حضرت آقا قلبم آرام گرفت.

فرزندان مدافع حرم به نوبت نزد حضرت آقا می‌رفتند و حضرت آقا آنها را در آغوش می‌گرفت می‌بوسید. یسنا را هم در بغل گرفت به او یک انگشتری داد.

و بعد از آن همسران شهدا خدمت ایشان رسیدند. حضرت آقا از آنها دلجویی کردند و به این موضوع اشاره داشتند که شما همسران شهدا اجرتان کمتر از آنان نیست. و با شهید هم طراز هستید که همسران جوان خود را در این راه فرستادید.

یکی از محافظان بیت رهبری به من گفتند که حضرت آقا متن سخنرانی شما را خوانده اند و بسیار خوششان آمده می‌خواهند با شما حرف بزنند (اشاره به متن سخنرانی روز تشیع شهید) و در آخر هم به همسران شهدا یک قرآن اهدا کردند.

آیا اگر اکنون زنده بود دوباره با رفتن او موافقت می‌کردید؟

اگر امیر علی چندین بار دیگر هم متولد شود باز هم همین راه را انتخاب می‌کند. و من هم نمی‌توانستم مانعش بشوم

در این مدت دوستان امیر چقدر با شما ارتباط داشتند. چه انتظاری از آنها دارید؟

انتظاری از هیچ کس ندارم. ولی همیشه دوستان به ما لطف داشتند کنارمان بودند. محل کار امیر اهواز بود. وقتی همکارانش به دزفول می‌آیند به ما سر می‌زنند. همسران همرزم های امیر هم همیشه با من تماس می‌گیرند.

یسنا در این مدت چقدر بهانه بابا را گرفته است؟

یسنا خیلی دلتنگ امیر است. بهانه های خودش را دارد. مثلا ما یک بار با پدرم مسافرت رفته بودیم که یسنا مدام می‌گرفت من مسافرت بابای را می‌خواهم " مسافرتی که امیر بابا رانندگی کند" بارها به یسنا گفته ام دیدی بابا دوست داشت شهید بشود حالا به آرزویش رسیده یک روز با امام زمان(عج) برمی‌گردد حالا هر وقت بخواهد دعا کند از خدا ظهور امام زمان(عج) را می‌خواهد.

از اولین روز مدرسه رفتن یسنا بگید؟ حال شما و خانواده چگونه بود؟

خیلی برایم روز سختی بود ولی جلوی یسنا چیزی بروز نمی‌دادم. امیر خیلی برای آینده یسنا برنامه ریزی کرده بود روز اول مدرسه تمام حرف ها و خاطرات مان برایم تداعی شد.

از این به بعد بزرگترین آرزوی شما از زندگی چیست؟

تمام آرزو من داشتن آینده ای درخشان برای یسناس. می‌خواهم او را ولایت مدار تربیت کنم به طور که محبت حضرت آقا در وجودش ریشه بزند و دوستدار وطن و اسلام و فردی مفید برای کشور باشد.

دلتنگ شهید که می‌شوید چه می‌کنید؟ از سختی های این روزها بگوید؟

قرآن می‌خوانم با او حرف می‌زنم سر مزارش می‌روم. سخت هایی دارد. باهاش حرف می‌زنم، درددل می‌‌کنم. ولی من وجود امیر همیشه احساس میکنم

حس حالتان در خصوص خبر شهید حجی بعنوان همسر شهید مدافع حرم چی بود؟

یاد روزهای سخت و انتظارخودم افتادم. دو هفته انتظارکه هرروزش یک عمر بر من گذشت. خبرهایی متفاوتی که می‌آمد. از خداوند برایش طلب صبر خواستم. ماندن مردم کنار خانواده ی شهید یک دلگرمی بسیار خوبی است، که مردم کنارخانواده شهید حجی ماندن

پاسدار شهید "امیرعلی هیودی" اولین شهید مدافع حرم، متولد60 از نیروهای سپاه پاسداران که داوطلبانه برای دفاع از حرم مطهر حضرت زینب(س) به سوریه اعزام شده بود که توسط نیروهای تکفیری در 2 آبان94 در حلب سوریه به شهادت رسید و مزار ابدی شهید در گلزار شهید اباد دزفول است.

گزارش از فاطمه دقاق‌نژاد

 
 
 
 
وصیتنامه:
 
 
 
با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد(ص) آرزویم از بدو ورودم به لباس مقدس سپاه پاسداران، خدمت در راه کشور مقدس خودم ایران و خدمت به دین مقدس اسلام و شیعیان می باشد. و تنها آرزویم پوشیدن لباس سبز سپاه که همان کفن و لباس شهادتم می باشد، شهادت در راه دین مقدس اسلام است. وبا دلی پر از شوق و عاشقانه عازم ماموریت در کشور سوریه می باشم و بسیار خوشحال و شادمان هستم و اگر خدا بپذیرد جانم را در راه دفاع از حرمین شریفین و دین مقدسم تقدیم می نمایم. و ان شاءالله این حقیر از سربازان امام زمان(عج) باشم و جزء افرادی باشم که در هنگام جان دادن ذکر لبم حسین(ع) باشد و به عشق مولا علی(ع) جان به جانان آفرین تسلیم نمایم. از خانواده خودم و برادران پاسدار خودم و همه شما خواستارم که همیشهد در راه حق و ولایت و رهبری و انقلاب قدم بردارید و حافظ خون شهدا باشید تا بتوانید پرچم اسلام را به دست صاحب حقش امام زمان(عج) بدهید و از همه شما خواستارم که من حقیر را حلال کنید.
 
امیر علی هیودی 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سرداران آتش

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."



طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات