سرداران آتش

یادواره شهدای توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سرداران آتش

یادواره شهدای توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سلام خوش آمدید
شهید پورابراهیم-حمیدرضا
شهید حمیدرضا پورابراهیم
نام پدر: محمدحسین
تاریخ تولد: 2-1-1349 شمسی
محل تولد: خوزستان - دزفول 
بسیجی- مجرد
فرمانده توپ
تاریخ شهادت : 22-11-1365 شمسی
محل شهادت :شلمچه-کربلای5
گلزار شهدا: شهیداباد
خوزستان - دزفول
 

 

 

لاله عاشق دزفول : کاروان نور رهسپار حرم شهیدان بود و می رفت تا ظلمت شب را بشکند و فجر اسلام را برای امت قرآن به ارمغان آورد. در این سبیل الهی آنگاه که فریاد «هل من معین» سیّد شهیدان سکوت را می شکند، از گوشه گوشه تاریخ خون های پاک به رسم لبیک کربلا را رنگین می کند، پیکرهای پاک پاک و بدن های چاک چاک نقش زمین می گردد و شهیدان زنده به میهمانی سیدالشهدا فرا خوانده می شوند. از میان قافله شتابان شهادت این بار برادری صادق در کابین خون نشست و شاهد شهادت را در آغوش کشید. شهید حمیدرضا پورابراهیم در بهار سال ۱۳۴۹ در خانواده ای زحمتکش و مذهبی چشم به جهان گشود. از همان طفولیت نبوغ و استعداد فراوانی از خویشتن نشان داد و با روح بزرگ و بی سکونی که داشت در سن ۶ سالگی وارد دبستان شد. دوره دبستانی او مصادف بود با شروع انقلاب اسلامی ایران به رهبری قائد اعظم امام خمینی و قیام ملت مسلمان ایران علیه نظام ستمشاهی، از همان اوایل انقلاب اسلامی با وجود کمی سن، کمر به خدمت برای اسلام و مسلمین بست و هر جا که می دید می تواند مؤثر باشد، حضور می یافت. در سال ۱۳۶۰ شهید حمیدرضا وارد مدرسه راهنمایی شهید سپهری شد و پس از اتمام دوره راهنمایی به دبیرستان راه پیدا کرد و در کنار تحصیل برای کمک به خانواده خویش، روزهای داغ تابستان در کوره‌های آجرپزی مشغول به کار می شد و بر اثر این مشقات بود که روز به روز چون آهن آبدیده تر می شد. در دوران زندگی از مشکلات و سختی ها بیمی به خود راه نمی داد و با توکل بر خدا و اعتقاد به وکالت خداوند بود که بر مسائل و مشکلات فائق می آمد. در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود که برای سیراب کردن روح تشنه اسلام جویی و معارف جویی خویش به جلسه قرائت قرآن حسینیه شهید علم الهدایی راه پیدا کرد تا با الهام از قوانین و احکام الهی اسلام بتواند شخصیت خود را ساخته و در رسیدن به اهداف الهی خود موفق‌تر باشد و سپس برای تکمیل کردن فعالیت های خود به عضویت ستاد بسیج مسجد امام حسین (ع) درآمد. در هنگام حضور در بسیج کارهایی را که به او محول می‌شد به نحو احسن انجام می داد. چه شبها که برای پاسداری از انقلاب به بسیج مسجد امام حسین (ع) می آمد و تا پاسی از شب به نگهبانی مشغول بود. اخلاص برادر شهیدمان موجب شده بود که مهر او در دلها جای بگیرد. چهره معصوم و لبان خندان حمیدرضا گیرایی خاص داشت و انسان با اولین برخورد به ایمان و اخلاصش پی می برد. برادر حمیدرضا پورابراهیم شهیدی عاشق بود که با اخلاص زیست و با اخلاص به شهادت رسید. برادر شهید حمیدرضا پورابراهیم خصوصیات اخلاقی برجسته ای داشت که از بارزترین آنها عشق به اباعبدالله الحسین بود. هر جا که عزای حسینی برپا بود، شرکت می کرد و بر مصیبت سیدالشهدا می گریست. به یاد مظلومیت فرزند زهرا (س) به سینه می کوبید و دست عزا بر سر می زد. هنوز فراموشمان نشده تعزیه شام غریبان محرم سال گذشته (محرم سال ۱۳۶۵) آن شب اگر چه از سینه زنی روز عاشورا خسته شده بود و با برادران بسیجی ملبس به لباس نظامی پیشاپیش دسته ها حرکت کرده بود، اما با شور و شوق بسیار مقدمات کار را آماده ساخت. حمید عزیز که عشق فوق العاده به قاسم بن الحسین داشت لباس شهادت قاسم را به تن کرده و به یاد پیکر مانده در بیابان قاسم، خود را نقش بر زمین ساخته و شبیه قاسم شد و خدا می داند که در آن هنگام چه حالتی داشت و با خدایش چه گفت و از اباعبدالله چه خواست، خدا می داند! اگر در آن روز غربت شام غریبان از خدا می خواست که مانند قاسم تنش پاره پاره شود، که شد! چه می دانیم؟ همسنگر شهیدمان پورابراهیم در این یکی دو سال اخیر هم از نظر روحی و هم از نظر جسمی رشد زیادی کرده بود و آنگاه که پدرش قامت رشیدش را می دید، باران اشک از چشمانش سرازیر می شد و برایش دعا می کرد و همین رشد او بود که موجب شد، علیرغم سن کمش به جبهه اعزام شود. در مراحل آموزشی بود که خبر شهادت دایی شهیدش حبیب الله آقاخورده را دریافت کرد و با قلب سوخته و چشمانی اشک بار به شهر برگشت و با دایی‌اش پیمان بست که جایش را با حضور در جبهه پر کند. چند ماهی در شهر بود و همچنان به جلسه و بسیج می رفت و لحظه شماری می کرد که کی خدا توفیق جهاد را عطایش می کند. بعد از چند ماه دوباره به جبهه اعزام شد و به عضویت گردان توپخانه لشکر هفت حضرت ولی عصر (عج) درآمد. یاران همسنگرش شجاعت و استقامت حمیدرضا را فراموش نمی کنند. عملیات های کربلای ۴ و ۵ حماسه ها و شجاعت های حمیدرضا را فراموش نمی کنند. چند روز قبل از شهادتش به یکی از دوستانش می گوید: دوست دارم سالم به شهر نروم، یا شهید شوم و یا لااقل مجروح و خونم در راه اسلام عزیز نثار کنم. و عاقبت بعد از شانزده سال پاکی و صداقت و حماسه سازی و افتخارآفرینی در بیست و دوم بهمن ماه ۱۳۶۵ آنگاه که با دوستان همسنگرش گرم صحبت بوده، ناگهان غرش توپی سکوت شب را در هم شکست و توپ دشمن کافر در نیم متری سنگرشان فرود آمد، سنگر ویران شد و همه چیز به هم خورد، پیکری پاک در خون غلطید و روحی مطهر به شهیدان اسلام پیوست. جسم غرق خون حمیدرضا بر زمین افتاد و پاره پاره، به دیدار قاسم بن الحسین شتافت. جسم صد چاکش را جمع کردند و صبح فردا قطعه قطعه های دیگر از پیکرش را به جسم‌اش رساندند و بر آنها نوشتند پاره پاره پیکر پاک شهید محمدرضا پورابراهیم. خدایا به لبهای خندان برادرمان، به ایمان حمیدرضا، به چشم های اشک آلود مادرش و به استقامت پدرش، خدایا به آن لحظه آخری که زهرا بر بالینش حاضر شد و سرش را بر زانو گذاشت، هر چه زودتر راه کربلای حسینی را با پیروزی رزمندگان عزیز بر روی ما بگشا تا آنجا بر مظلومیت سرور شهیدان ناله سر کنیم و به جای شهیدان زیارت کنیم. آن قبر شش گوشه اش را، آمین یا رب العالمین.

***خیلی شلوغ بود و پر انرژی و همیشه لبخند به لب. در گیر و دار منطقه عملیاتی هم دست از شوخی و شیطنت بر نمی داشت.

صبح ها کمی اوضاع منطقه آرام بود، اما مقر گردان از غروب تا نزدیک صبح گلوله باران می شد.

دستور داده بودم بچه ها ، از غروب بروند توی سنگر ها و به هیچ وجه بیرون نیایند. در میان آتش باران ناگهان حمید را دیدم که آمده است درب سنگر. می خواست اجازه بگیرد و برود تا سه راه شهادت.

گفتم : «توی این هیر و ویر، چه وقت رفتن به سه راه است؟»

گفت: «یه تابلویی دیدم اونجا ، میخوام برم بیارمش بزنمش کنار سنگرمون»

اول اجازه ندادم ، اما حمید ول کن ماجرا نبود. به هر ترتیب نیمچه رضایتی گرفت و رفت.

یک ساعتی نگذشته بود که خبر داد آمده است و تابلو را آورده است.

نزدیکی های صبح بود که صدای انفجار مهیبی برخاست. از سنگر زدم بیرون. یک گلوله توپ خورده بود کنار سنگر حمید.

وقتی رسیدم ، با پیکر پاره پاره حمید مواجه شدم.

بدنم سست شد. نشستم روی زمین. چشمم افتاد روی تابویی که حمید دیشب آورده بود و کنار سنگرش نصب کرده بود.

روی تابلو تکه هایی از پیکرش چسبیده بود و قطرات خونی که آرام آرام به پایین می چکید.

یادم نیست چند بار جمله روی تابلو را خواندم که  :

«ما تا آخرین قطره خون خود ایستاده ایم»

 

شهید حمید رضا پور ابراهیم در بهمن ماه 65 و در منطقه عملیاتی شلمچه آسمانی شد و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهید آباد دزفول زیارتگاه عاشقان است




نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سرداران آتش

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."







طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات