سرداران آتش

یادواره شهدای توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سرداران آتش

یادواره شهدای توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سلام خوش آمدید
شهید مدافع حرم، جواد جهانی

شهید مدافع حرم، جواد جهانی
تاریخ تولد : 1360/10/07
محل تولد : مشهد
تاریخ شهادت : 1395/08/20

محل شهادت : حلب - سوریه

وضعیت تاهل : متاهل با 2 فرزند

محل مزار شهید : مشهد - بوستان خورشید

 

بسم رب الشهدا و الصدیقین

 

اینجانب جواد جهانی فرزند محمدرضا در حالی این وصیتنامه را می‌نویسم که در مورخ 94/6/6 شنبه ساعت حدود 2 بامداد در سر شیفت حرم مقابل گنبد والای امام رئوف امام مهربانی‌ها امام رضا (ع) هستم. شاید در این لحظه‌ها نوشتن وصیتنامه سخت باشد چون که بنده فردا برای انجام وظیفه خود به سمت کشور عراق یا سوریه می‌روم تا با تکفیری‌ها و داعشی‌ها دشمنان حضرت زهرا (سلام الله علیها) مقابله کنم و آنها را با کمک دیگر شیعیان به هلاکت برسانیم.

 

من دوست دارم شما خوانندگان و شنوندگان این وصیتنامه را به واجبات و ترک محرمات دعوت کنم و تاکید زیاد به خواندن واجب، خواندن نماز در اول وقتش که موجب رضای خدا می‌شود و به فرموده خداوند متعال در قرآن آدم را از زشتی‌ها و پلیدی‌ها دور می‌کند و چه زیباست خواندن آن در اول وقت که موجب آرامش و آسایش می‌شود و به نقل از مجتهد عارف ایت الله بهجت (ره) تاکید و مداومت کردن در خواندن نماز اول وقت آدم را خواسته یا ناخواسته به مراتب عالیه می‌رساند و چه بهتر از خواندن نماز اول وقت و دعوت کردن دیگران به این فریضه واجب؟

 

دوستان، آشنایان و محبین اهل بیت شما که عاشق و دوستدار ائمه اطهار هستید ولایت مداری را فراموش نکنید و رهبری جمهوری اسلامی ایران را تنها نگذارید. این سید بزرگوار که از سلاله پاک امامان ما هستند الحمدالله همیشه جانشان را داده‌اند که بر سر عهد و پیمان خویش ایستاده‌اند. ایشان را تنها نگذارید که دور شدن از امام خامنه‌ای موجب خوشنودی شیطان یا شیاطین دیگر همچون یهودیان، آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها و آل سعودی‌ها و دیگر کفار می‌شود و خویشتن را به تزکیه نفس مراقبت و نگهداری کنید و نگذارید بدی‌ها جای خود را با خوبی‌ها در نزد شما عوض کند و شما را از خداوند مهربان دور سازد.

 

کمک به همنوع و همدردی با گرفتارها و دردمندان را سرلوحه کارهای خود قرار دهید و یادتان باشد به گفته امام (ره) دنیا محضر خداست و در محضر خدا معصیت نکنید و بدانید که خدا از اعمال و گفتار و نیات شما آگاه است و هیچ از یکتا خدای هستی پوشیده نیست،. منِ روسیاه از جوار نورانی آقایم و مولایم علی بن موسی الرضا به سمت عراق یا سوریه می‌روم ولی از خدا که پنهان نیست از شما هم پنهان نماند دلم در حرم امام رضا گیر است (گیر کرده است) از شما تقاضا دارم هروقت مشرف شدید به حرم یادی از ماهم بکنید و سلامی به نیابت‌.

 

حرف برای گفتن زیاد است ولی شما را اذیت نمی‌کنم و همینجا اعلام می‌کنم اگر به حق کسی ظلم کرده‌ام که کرده‌ام از خطا و تقصیر بنده بگذرید که من توان حساب پس دادن در مقابل خدا را ندارم و دیگر آنکه چه زیباست حجاب، من به شما خواهران دینی خود عرض می‌کنم که مراقب حجاب خود باشید.

 

حجاب همان چادری است که پشت در خانه سوخت ولی از سر خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) نیفتاد و من در این وصیتنامه به شما خواهر و برادر دینی عرض می‌کنم عشق فاطمه (سلام الله علیها) است که مرا می‌کشد به سوی سوریه و عراق فقط برای رضای خدا و به هلاکت رساندن دشمنان حضرت زهرا (سلام الله علیها) راهی شدم و چه عشق مسافرتی است.

 

ودر پایان ضمن درود و سلام بر دولتمردان و خادمین مشهد الرضا در مجلس شورای اسلامی و شورای محترم شهر مشهد، مزید امتنان خود می‌دانم که با عنایت به تمایل قلبی در خاکسپاری جنازه‌ام در صورت توفیق شهادت در محل‌های باز چون جبل النور کوهسنگی، خاصه در انتهای بلندی های بلوار هاشمیه در صورت امکان مساعدت فرموده و اجازه تدفین پیکر اینجانب در محل مورد وصیتم را صادر فرمایید تا پس از شهادت رسالت روشنگری و یاد و خاطره شهدا را در اجتماع زنده نگه دارم باشد که مورد رضای حضرت ولی عصر (عج) قرار گیرد.

 

و السلام علیکم و رحمت الله و برکاته

 

مدافع حرم جواد جهانی

 

94/6/6


 

شهید جهانی فرمانده توپخانه بود. اما آن روز به همراه ۲نفر دیگر که یکی از آنها شهید حسین حریری بود بعنوان تخریب‌چی و برای خنثی کردن بمب‌ها پشت خط رفته بودند و هنگامی که خنثی‌سازی تمام می‌شود زنی پیداش می‌شود و اصرار می‌کند از منطقه بمب‌گذاری شده باید رد شود و به خانه‌اش برسد در همین حال وقتی به زمین برمی‌گردند داعش با کنترل بمب‌ها را منفجر می‌کند.

 

نکته قابل توجه آن است که ایشان همیشه آرزو داشت مانند بانو فاطمه زهرا(س) از ناحیه پهلو مجروح و شهید شود و در این انفجار از ناحیه کمر دچار آسیب می‌شود و درهمان حال به سجده می‌رود و یک ساعت بعد در حالی که شهید خزاعی ایشان را به بیمارستان رسانده بود به شهادت می‌رسد و شهید خزاعی نیز در راه بازگشت از بیمارستان با اصابت راکت به شهادت می‌رسد.
آخرین باری که به مشهد آمده بود از سپاه تماس گرفتند و گفتند درخواستش برای خدمت در سپاه پذیرفته شده و می‌تواند با ارائه مدارک به استخدام سپاه درآید همزمان برای اعزام به سوریه نیز همان روز با ایشان تماس گرفتند و ایشان به من گفت تصور میکنم در آزمایش الهی قرار گرفته ام چرا که هم عاشق خدمت در سپاه هستم و هم عاشق جهاد در سوریه به نظر شما کدام را انتخاب کنم؟ پاسخ دادم خودت کدام را می‌پسندی که گفت سپاه همیشه هست اما دعوت بی بی زینب(س) همیشه اتفاق نمی‌افتد و ترجیح می‌دهم دعوت ایشان را لبیک بگویم.

خبر شهادت ایشان را چگونه شنیدید و واکنش‌تان چه بود؟

 

شهید جهانی آنقدر مرا با خانواده شهدا انس داده بود که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم.شام غریبان امام حسین(ع) بود که در خیمه محله‌مان شمع روشن کردیم ایشان به من گفت دعا کنم تا بی‌بی زینب قبولش کند من هم وقتی شمع روشن می‌کردم دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود من نیز به شهدا خدمت کنم و منزلم را بیت‌الشهدا قرار دهم.
از آخرین گفتگوی تلفنی که باهم داشتیم چهار روز می‌گذشت و از ایشان خبری نداشتم.صبح در تلویزیون شهید خزاعی را دیدم که درحال تهیه گزارش بود و پشت سرش خمپاره منفجر شد.دیدن این صحنه مرا منقلب و نگران کرد تا بعدازظهر برای سلامتی رزمنده‌ها و همسرم آیه الکرسی می‌خواندم و بعدازظهر در خواب همسرم را دیدم که گفت دلم برایت تنگ شده بود آمدم ببینمت و شما را با خودم ببرم. وقتی به ایشان نزدیک شدم چشمهایش سرخ‌رنگ بود و مشخص می‌شد درد زیادی را تحمل می‌کند تا خواستم بپرسم چه اتفاقی افتاده از خواب پریدم اما دلشوره داشتم تا اینکه دامادمان گفت عصر امروز شهید خزاعی به ‌شهادت رسیده است درحالی که من صبح گزارش‌های ایشان را در صداوسیما دیده بودم. شنیدن این خبر مرا منقلب کرد درحالی که نمی‌دانستم همسرم پیش از ایشان شهید شده است.
شب هم دو نفر از دوستان ایشان تماس گرفتند و جویای احوالش بودند اما گفتم خبری از همسرم ندارم.

معمولا شهیدجهانی نمی‌گذاشت مدت بی خبری‌مان از هم طولانی شود. فردای آن شب مطئن بودم بالاخره با من تماس می‌گیرد؛بچه‌ها را داهی مدرسه کردم و چشم انتظار زنگ تلفن بودم که زنگ زد با خوشحالی به طرف آن رفتم اما شماره پدرم را دیدم جواب که دادم پدرم از حال خودم پرسید و سوال کرد آیا از همسرم خبری دارم یا خیر؟
این پرسش‌ها مرا به شک انداخت و گفتم آمادگی شنیدن هر خبری را دارم اما پدرم گفت جواد مجروح شده و شدت جراحت بالاست. ناگهان یاد سایر خانواده شهدا افتادم که خبر شهادت‌شان را به این شکل به آنها می‌دادند و به پدرم گفتم خوابی دیده‌ام که مرا نگران کرده و بعد از آنکه خوابم را برایش تعریف کردم پدرم گفت که جواد به آرزوی قلبی‌اش رسیده است.در آن لحظه بغض کرده بودم اما خدارا شکر کردم که حضرت زینب(س) ایشان را پذیرفته‌اند.

واکنش بچه‌ها چه بود؟ دخترم وقتی از مدرسه برگشت متوجه ماجرا شد و در آن برهه زمانی به سختی نبود پدرش را پذیرفت اما پسرم در ابتدا متوجه نبود و فکر می‌کرد شهادت بازگشت دارد برای همین روزی که در فرودگاه منتظر پیکر شهید بودیم خوشحال بود و می‌گفت پدرم کی می‌رسد؟ اما وقتی پیکر پدرش را دید شوکه شد و تا چند روز با کسی حرف نمی‌زد. اما الان بهتر این موضوع را پذیرفته‌اند چون می‌دانند پدرشان عاشق شهادت بود حتی دعا می‌کرد علی پسرمان هم در رکاب امام زمان(عج) به شهادت برسد.

 

دلتان برای شهید جهانی تنگ نشده است؟
بغضش را قورت می‌دهد و می‌گوید: وقتی دیدم در آرزوی شهادت آب می‌شود رضایت دادم که به این آرزو برسد راضی نبودم اذیت شود و آرزو به دل بماند اما دفعه اول که رفته بود بعد از ۲۰ روز که تماس گرفت آنقدر دلتنگ بودم که تا ۵ دقیقه اول نمی‌توانستم صحبت کنم و فقط گریه می‌کردم و بعد از او پرسیدم حالا به آرزویت رسیدی؟پاسخ داد همیشه از تو ممنونم که مرا به آرزویم رساندی.

از صحبت‌هایتان چنین به نظر می‌رسد که ‌عشق بین شما دو نفر خیلی فراتر از یک دوست داشتن و رابطه زناشویی بوده. کمی برایمان از این عشق بگویید.

من در تلفنم نام همسرم را با عنوان "شهید زنده " ذخیره کرده بودم.یک روز اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال کرد که به ایشان گفتم آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما می‌بینم و عشق شهادت داری که برای من شهید زنده‌ای. قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد و گفت شماره‌اش را بگیرم وقتی این کار را کردم دیدم شماره مرا با عنوان"شریک جهادم و مسافر بهشن " ذخیره کرده بود و گفت از اول زندگی شریک هم بوده‌ایم و تا آخر خواهیم بود و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است اما من با ارزش‌ترین دارایی‌ام را به خدا می‌سپارم و می‌روم.

چرا شهید جهانی را در پارک خورشید به خاک سپرده‌اند؟

وصیت خودشان بود.یک بار برای شام می‌خواستیم بیرون از منزل برویم که به پارک خورشید رفتیم. در آنجا افرادی که حجاب مناسبی نداشتند و صدای موسیقی خیلی زیاد بود. کمی که آنجا ماندیم شهید نتوانست بماند و گفت بلند شوید برویم که اینجا جای ما نیست. بعد از آن هنگام تشییع پیکر شهدای غواص در هاشمیه شهید از مسئولان مراسم پرسید که آیا این شهدا در پارک خورشید دفن می‌شوند یا خیر که جواب منفی دادند. آن زمان شهید بسیار تاسف خوردند که چرا برای پیشبرد اوضاع فرهنگی و عقیدتی در شهر از حضور شهدا بهره‌ نمی‌برند و آنها را از مردم دور می‌کنند به همین علت وصیت کرده بود خودش در پارک خورشید دفن شود و معتقد بود حتی اگر بتواند یک جوان را تحت تاثیرقرار دهد برایش کافیست و اتفاقا چندماه بعد از دفن ایشان دخترجوانی درحالی که ‌اشک میریخت نزد من آمد و گفت اتفاقی به همراه دوستش سر مزار ایشان رفته و شروع به درد دل کرده است که شب خواب شهید را می‌بیند و بعد از آن به کلی تغییر می‌کند و محجبه می‌شود.

گفتگوی ما با آنکه هنوز هم ابعاد زیادی برای ادامه دادن داشت به اتمام رسید و من فکر می‌کنم بعضی آدم ها چقدر دل بزرگی دارند و گذشتن از عزیزترین‌ها به چه ایثاری نیاز دارد.


منبع:سایت مشهد فوری

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

به گزارش دفاع پرس از مشهد، در مراسم وداع با پیکر مطهر شهید جواد جهانی مسئول اطلاعات تیپ یک لشکر فاطمیون حاج احمد واعظی نحوه شهادت این شهید عالی­ قدر و حسین هریری مسئول تخریب قرارگاه فاطمیون در حلب و پاسدار شهید محمد حسین بشیری را بیان کرد.

 

وی گفت: روز قبل از شهادت این عزیزان، دشمن روی منطقه آتش می ­ریخت. قرار بود عملیاتی هم انجام بشه، من به شهید جهانی گفتم بچه ­ها را جمع کن تا توسلی داشته باشیم. موقع روضه جواد پیش من نشسته بود و حال عجیبی داشت و گریه زیادی کرد و حتی موقع سینه­ زنی حال و هوای خاصی داشت. حسین هریری هم همینطور بود و نمی­ دونستم که این آخرین روضه و سینه­ زنیشون است.

 

واعظی ادامه داد: بعد مراسم، جواد و حسین هریری پیشم اومدن و با من شوخی می­ کردن. اونا می­ گفتن حاجی حالا که اومدی اینجا پیش ما، حساب ما با بقیه فرق می­ کنه. اگر مشهد رفتی و بهتون زنگ زدیم جواب تلفنمون را بده. بعد جواد موبایلش را در آورد و با شوخی به من گفت قبل شهادت اگه صحبتی داری بگو. بعد از چند لحظه گوشیش را کنار گذاشت و بهم گفت اگه من شهید شدم میای تو مراسمم بخونی. بهش گفتم شما حالا حالاها باید باشید و خدمت کنید و بعد مثل حبیب­ بن­ مظاهر شهید بشید.

 

گذشت تا اینکه فردای آن روز حسین هریری و محمد حسین بشیری با نام جهادی سید عماد برای پاکسازی منطقه از تله­ های انفجاری گذاشته شده توسط داعش در منطقه راهی شدند و جواد هم همراهشون رفت.

 

مثل اینکه حین پاکسازی منطقه، یکی از اهالی آنجا از آنها می­ خواهد که برای پاکسازی محل سکونتش بروند. تله­ های انفجاری که در آنجا کار گذاشته شده بود چند تا بوده که به هم سری شده بود و آنها این مطلب را نمی­ دانستند. حسین هریری مشغول خنثی سازی می­ شود که تله­ ها با هم عمل می­ کنند و منفجر می­شن. طلبه ­ای که آنها را همراهی کرده بود و از نزدیک شاهد این ماجرا بود می­ گفت حسین هریری که از دو عزیز دیگه به تله انفجاری نزدیکتر بود در دم به شهادت رسید از جواد جهانی هم خون می­ رفت اما لبخند بر لب داشت و محمد حسین بشیری هم ذکر یا حسین را بر لب داشت و بعد فرازهایی از زیارت عاشورا را تا آنجا که توان داشت خواند و یک یاحسین گفت و به شهادت رسید.

 

در ادامه حاج احمد واعظی گفت شهید جواد جهانی می­ گفت هر زمان خواستید یاد من کنید ذکر یا زهرا(س) را بر زبان جاری کنید.

 

جواد؛ "جهانی" از زائرنوازی با هتل جواد!

قدس آنلاین- احمد فیاض: برایم جای سئوال است که چرا وقتی در منزل حاج اسماعیل رودخانه ای و حاجیه خانم کلثوم یگانه برای تهیه گزارش مهمان شان شدم؛ حضور شهید مدافع حرم جواد جهانی را در جای جای خانه احساس می کردم. حدود 1000 کیلومتر دورتر و اینجا محله لمتر رامسر است در حالیکه این احساس حضور در جبل النور پارک خورشید مدفن منور شهیدان جهانی و اسدی شاید در دفعات حضورم برایم کمرنگ تر بود!.

عطر حضور شهید جواد جهانی در سرتاسر این واحد مسکونی سه طبقه - سازه ای مانند اغلب واحدهای مسکونی اهالی باصفای خطه سرسبز شمال- احساس حوشایندی برایم دارد.
در میان چون و چرایی این سئوال معماگونه تا به خود می آیم؛ حاج اسماعیل رودخانه ای روایت ناب عاشقانه خود را در شروع وصل با نیکان روزگار آغاز کرده است. حاج خانم یگانه نیز گاه گاهی برخی از نکات را به وی یادآور می شود. پنهان نماند در جای جای خانه تصاویر شهید جواد جهانی در ابعاد کوچک و بزرگ جانمایی شده است.
اما حاج اسماعیل رودخانه ای – که کارمند گمرکات است-  و همسرش، زاده و بومی رامسرند و جز همین سفرهای زیارتی که به قول خودشان اگر امام رضا(ع) بطلبد؛ مشرف می شوند؛ هیچ قوم و فامیل؛ دوست و آشنایی در خطه خورشید ندارند!. البته تا پیش از آن غروب اعجاب انگیز شهریور ماه سال 1392 و اسکان در هتل جواد!.
حاج اسماعیل که موهای جوگندمی اش نشان از سفید شدن در آسیاب دهر دارد و دنیا دیده است؛ آنقدر تجربه دارد که در ابتدا بگوید: دیر شناختمش! البته حاج خانم همین ابتدا تلنگر می زند که "همه جواد را دیر شناختند؛ حتی پدر و مادرش! ... آدم شریف و ممتازی بود!".
آقای رودخانه ای ادامه سخن می دهد: ماجرا باز می گردد به شهریور سال 1392! برادرم به واسطه بیماری مدتی بستری بود و از طرفی شوق زیارت امام رضا(ع) در وجودم شعله کشیده بود. به محض بهبودی نسبی برادرم ؛عباس رودخانه ای؛ که دبیر آموزش و پرورش است با وی طرح موضوع کردم که دلم زیارت می خواهد! برادرم بلافاصله موافقت خود را اعلام کرد. با پایان سفر زیارتی چند روزه ما به بهشت معنوی ایران ، قصد بازگشت به بهشت زمینی  یعنی رامسر داشتیم. در همان ابتدای مسیر و در نزدیکی چناران ماشین بنای ناسازگاری گذاشت و به ناگهان خاموش شد. با مراجعه به یک مکانیک حاشیه بزرگراه اتومبیل مان روشن شد اما پس از حدود 5 کیلومتر مجددا خاموش گردید. هوا رو به تاریکی می رفت و از طرفی کسالت برادرم مایه نگرانی شده بود. با محیط بیگانه بودیم و احوال غریبی داشتیم. البته بزودی فهمیدیم که در دیار "غریب الغربا"؛ کسی غریب نیست! در این اوضاع سردرگم و مبهم ناگهان از یکی از فرعی های خاکی و از دل بیابان خودروی مزدا وانتی به رانندگی جوانی خوش سیما و روحانی سر رسید! توقف کرد! خطاب به وی گفتم: زائر امام رضا(ع) هستیم و ماشین مان خراب شده، تا چناران بکسل می کنی؟ با همان لهجه شیرین و غلیط مشهدی گفت: ماشین دولتی است! نُمُبُرُم! عباس که خسته و رنجور از بیماری بود؛ گفت: 30 سال خدمتگزار دولت بودم؛ چی دولت دولت می کنی؟! اینجا گیر کرده ایم!. منم اضافه کردم که هزینه بنزین و حمل خودرو را پرداخت می نمایم! بازهم شنیدیم که " نُمُبُرُم! ماشین اداریه". آن جوان رعنا به ناگهان و پس از مکثی کوتاه تغییر موضع داد و گفت: شما را تا چناران مُبُرم! القصه جمع 5 نفره ما در جلو و پشت وانت نشسته، و ماشین مان نیز بکسل شد و به سمت چناران حرکت کردیم!. در میانه راه جویای نامش شدم. پاسخ داد: جواد!. فامیلی ات...؟! "جهانی"!.
حاج اسماعیل رودخانه ای با گفتن نام جواد کمی حالش دگرگون می شود! این را می شود به خوبی از چهره اش فهمید. تمثال بزرگی از شهید که بصورت عمودی در ستون مرکزی خانه جانمایی شده، نگاهش را جلب می نماید. خیره به عکس می ماند تا اینکه با سئوالم به خود می آید: " ماشین درست شد جناب رودخانه ای...؟!"

-  از آن جوان خوش سیما که حالا می دانستم نامش جواد است؛ سئوال کردم که در چناران استرحتگاه یا هتل آپارتمان و ... وجود دارد تا طی مدت تعمیر خودرو خانواده ها استراحتی داشته باشند؟! گفت: ما در چناران یک هتل به نام هتل جواد داریم!(خانم یگانه: مسجد جواد)! می برمتان آنجا! گفتم که ممنون! این هتل یا مسجد جواد کجاست؟ راهنمایی کنید و برویم تا زود به اوضاع و احوال ماشین برسیم. در ادامه ماشین را بردیم به یک تعمیرگاه و جواد نیز در همین فاصله وانت مزدا را به اداره(فکر کنم اداره پست بود) برده بود و با یک خودروی شخصی آردی برگشت تا اعضای خانواده را به هتل جواد انتقال دهد. القصه با همان آردی رسیدیم به هتل جواد! خدایا...! هیچ علامتی از هتل یا مهمانسرا و استراحتگاه نیست! هر چه سر در ساختمان را جستجو کردم؛ فایده ای نداشت. به همسرم یادآور شدم که چه هتلی است؟! هیچ علامت و نشانی ندارد. به هر حال چون خسته بودیم و هوا تاریک و از طرفی حال برادرم نامساعد با توکل بر خدا و پشت سر جواد، وارد ساختمان سه طبقه ای شدیم. به طبقه سوم که رسیدیم خانم جوانی که نوزاد سه ماهه ای در بغل داشت با خوش رویی به استقبال مان آمد. خیلی زود فهمیدیم آن زن؛ خانم مریم خلقی همسر گرامی شهید جهانی و نوزاد  نیز علی آقا پسر جواد آقاست! فاطمه خانم(دختر شهید) هم در حال ورود به ابتدایی بود. در این حیرانی و سردرگمی رو به جواد کردم و گفتم: جوادآقا! سر کارمان گذاشتی؟ گفتی می بری مان هتل! خنده ای کرد و گفت: سیره من همین است! هر جا که ببینم زائر امام رضا(ع) گرفتار شده، یا در بیابان مانده است؛ بدون استثنا می آورمش منزل خودم! هتل جواد! به هر حال آن شب را در هتل جواد! سپری کرده، و صبح روز بعد پس از تعمیر ماشین و با استقبال گرم خانواده معظم شهید جهانی که اصرار بر ماندن داشتن و نیز با مشایعت جمعی از همسایه ها با خاطره ای شیرین و ماندگار رهسپار رامسر شدیم.
-  از هتل جواد بیشتر تعریف می کنید؟ چه جور جایی بود؟
-  یک واحد مسکونی بسیار ساده حدود 30 الی چهل متری! یک خوابه!
-  رابطه شما با شهید جهانی در ادامه به چه نحوی پیش رفت؟!
-  این تازه شروع رابطه بود. گویا گمشده مان را پیدا کرده بودیم!.پس از آن دو تابستان شهید جهانی به همراه خانواده اش مهمان که نه اما میزبان شان بودیم. متاسفانه سعادت نداشتیم بیشتر در خدمتش باشیم.
کلام حاج اسماعیل رودخانه ای به اینجا که می رسد؛ طاقت نمی آورد و عقده دل وا می کند! حالا شانه های مردانه اش از هق هق ناگهانی اش تکان می خورد و سکوتی حکمفرما می شود. سپس می گوید: ... سعادت بیشتر از این نداشتم. طی این رفت و آمدها دیگر چون برادرم شده بود. خانه مال خودش بود. حالا نیز خانه متعلق به جواد آقا و اعضای خانواده اش است. اصلا جواد آقا همیشه اینجاست(گریه ممتد). حضورش را احساس می کنم و این ویژگی شهدای ماست. بالاخره دو تابستان آمد. طی همین مدت نفوذ معنوی عجیبی در خانواده ما ایجاد کرده بود. تابستان آخر که آمد حاج خانم خیلی اصرار کرد بیشتر بماند اما گفت باید برود سوریه!. "رشته ای بر گردنم افکنده دوست/ می کشد هر جا که خاطرخواه اوست". آقا جواد خاطرخواه حضرت زینب(س) شده بود و عشق حقیقی اش را پیدا کرده بود. دفاع از حریم آل الله در وجودش زبانه می کشید. به هر حال بچه ها بشدت تحت تاثیر سجایای اخلاقی و معنوی جواد قرار گرفته بودند. پسرم محمدحسین از شهادت جواد ضربه زیادی خورد. پس از ازدواج بلافاصله به اتفاق همسرش روانه مشهد شدند و پس از تشرف به محضر امام رضا(ع)؛ در مرقد شهید جهانی در پارک خورشید مشهد حاضر شده، و ارتباط تصویری مستقیمی با ما داشتند. البته بچه ها انس و علاقه عجیبی به جوادآقا پیدا کرده، و برایشان حکم برادر یافته بود. خودشان هر بار مشهد مشرف می شدند بدون تردید مهمان خانواده شهید جهانی بودند. یادم است اولین باری که شهید جهانی؛ رامسر آمد تصور فرزندانمان از وی یک فرد متعصب مذهبی و خشک بود. دخترم که تازه عقد کرده بود بخاطر نوع پوشش و مانتو و ... نگران واکنش های جوادآقا بود. اما طی همان سفر اول این تصور محو شد. شهید جهانی مصداق امر به معروف و نهی از منکر عملی بود. به گونه ای برادرانه و هوشمندانه رفتار می کرد که بطور مثال دختران بصورت داوطلبانه و تحت تاثیر مقام معنوی برادرشان، حجاب را رعایت می کردند. همان شب حضور اولیه ی جوادآقا؛ دامادم که نگران بود(با اشاره به مبل)  کنار دخترم نشسته بود. در برخورد اولیه آن شب شان، به قدری گفتند و خندیدند که بچه ها قرار بود ساعت ده شب عازم منزلشان شوند؛ ساعت دو بامداد رفتند.
-  هنگام شهادت ایشان به چه نحوی خبردار شدید؟

-  عازم پیاده روی اربعین بودم که جوادآقا زنگ زد. با همان لهجه شیرینش گفت: حلام کن حاج اسماعیل که مجددا به سوریه می روم. به جواد گفتم که "ول کن! بسه دیگه! دو سال سوریه هستی و دینت رو ادا کردی. حضرت زینب(س) ازت راضی است. گفت: این بار می روم و دیگر نمی روم! به هر حال برخی از وقایع با عقل بشری قابل تحلیل نیست. ما الکن هستیم و نمی توانیم درک کنیم که شهدای عالیمقام چه دریافتی داشتند. مشکلاتی برای اعزام جواد بوجود آمده بود و با لباس برادران افاغنه عازم شد. عکس هم با همان لباس برای مان فرستاد که داریم. لبخند میزد. یعنی اصولا بسیار خوش مشرب و خنده رو بود و این یکی از صفات بارز جواد بود. بعد پیاده روی اربعین به محض ورود به خاک ایران؛ ناگهان تلفن ناشناسی تماس گرفت. معرفی کرد که از دوستان جواد است و گفت که جواد لحظاتی قبل به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت رسید. بلافاصله خودم را به رامسر رساندم و به سمت مشهد حرکت کردیم. برای تشییع پیکر پاکش نرسیدیم اما در کلیه مراسمات بعد حضور داشتیم.
-  خانم یگانه! شما از جواد آقا و سیره ایشان بفرمایید.
-  جواد آقا مثل اولاد ما بود. خیلی نگران دیسک کمرم بود. بعد سفر اولش به رامسر در مراجعت رفته بود و برای من نوبت پزشک متخصص گرفته بود. عکس دیسک را فرستادم و پیگیری می کرد. یه سال که مشهد آمدیم اینبار منزل جوادآقا بلوار وکیل آباد بود. یک واحد حدودا 40 متری و ساده و محقر. شب دیدم یکی یکی محو می شوند. نگو که برای رفاه و آسایش ما رفته بودند منزل پدرشان. صبح که آمدند بشدت عصبانی بودم و گفتم برای دیدن شما آمده ایم. خلاصه عذرخواهی کرد و تاکید کرد برای آرامش و آسایش شما رفتیم منزل پدر. اینجا تمام بچه ها به جوادآقا متوسل می شوند. در تمامی خانه حضور دارد و این حضور را درک می کنم. در هفته چند بار تماس می گرفت و جویای احوالاتمان می شد. هر بار می گفت: حاج خانوم! رفتم امام رضا(ع)! برایتان دعا کردم. اربعین هر سال که نذری و سفره و محفل روضه دارم؛ تصاویر فرزندم؛ جواد؛ زینت بخش روحانی محفل است و اهالی لمتر به وی متوسل می شوند. هم محله ای های لمتری؛ دیگر کاملا شهید جهانی را می شناسند. دم دمای عید سال قبل بود که راهیان نور رفتم. در مراجعت بخاطر رنگ آمیزی منزل بشدت خانه شلوغ و به هم ریخته بود. تمام منزل را با نیروی عجیبی چیدمان کردم. فرش های سنگین را پهن کردم. روی مبل نشستم و ناگهان اندیشیدم با چه نیرویی توانستم خانه را مرتب کنم. وقت حمل فرش ها به خوبی احساس می کردم دست جوادآقا یاری گرم است. ارتباط عاطفی ما به قدری زیاد بود که گزافه سخن نمی گویم. واقعا حضورش را در منزل احساس می کنیم. شب ها کنار راه پله نماز شب می خواند تا مزاحم ما نباشد. اهل تظاهر و ریا نبود. اهل این دنیا هم نبود. جواد؛ آسمانی بود و دنیا برایش کوچک(با گریه). سیره اش یادآور سیره و فرهنگ رضوی بود. معتقد بود مجاور امام رضا(ع) باید امام رضایی باشد.
-  چه گونه خبر شهادت جوادآقا به شما رسید؟
-  آقا اسماعیل پیاده روی اربعین بود و گوشم همیشه به زنگ تلفن!. با اذان صبح برای نماز مهیا می شدم که صدای پیامک آمد. مریم خانم(همسر شهید) پیامک زده بود: مامان جان! جواد به آرزویش رسید و شهید شد!. مات و مبهوت شدم. باورم نمی شد. گوشی از دستم افتاد و ربع ساعتی روی مبل نشستم. ذکر می گفتم. به ذهنم آمد که شاید خواب دیدم. دوباره رفتم سراغ گوشی و متوجه شدم که خبر شهادت صحیح است.
به لحظات آخر گفتگو که نزدیک می شوم؛ آقای رودخانه ای همچنان از شهدای والامقام می گوید. اینکه 57 سال دارد و خود نیز چندین سال در دفاع مقدس حضور داشته و شماری از دوستان نزدیکش به فیض شهادت نائل آمده اند. اسامی یکایک آنها را می آورد. شهید طاهری، خیام، شمس، نجارزاده و فلاحی شیروانی و ... از رزمندگان رامسری که جا دارد کنار مضجع شریف امام علی بن موسی الرضا(ع) در کنار شهید جهانی یادی از آنها شود. حاج اسماعیل تاکید دارد که بنویسم: یادمان شهدای والامقام در قلب ماست. جان شیرین بهترین داده خداوندی است که آنان برای اعتلای میهن و امنیت بخشی به ما در راه خدا هدیه نمودند. هرگز اجازه نمی دهیم خون شان پایمال شود.
گفتنی است شهید مدافع حرم؛ شهید «جواد جهانی» 22 آبان سال 1395 در حین خنثی‌سازی تله‌های انفجاری در حلب سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و در 26 آبان همان سال؛ بنا بر توصیه نماینده ولی فقیه در استان خراسان رضوی و در عمل به وصیت نامه شهید در جبل النور پارک خورشید مشهد پیکر پاکش مهمان خاک گردید(روحش شاد).

 

 

 

 

 

۱۴۷۹بازدید

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سرداران آتش

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."







طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات