بسم‌الله الرحمن الرحیم

امشب شهادتنامه عشاق امضا می‌شود

فردا به خون عاشقان، این دشت دریا می‌شود

«ذلک بأن الله لم یک مغیراً نعمه انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بأنفسهم و انّ الله سیمع علیم».

آن هنگام که از محیط اطراف بریده شدم و به صحنة آزمایشگاه الهی رسیدم، ضعیفی و زبونی خویش را در مقابل این قدرت بزرگ امتحان گیرنده یافتم و به عمق فرمایش حضرت امیرالمؤمنین علی ـ علیه‌السلام ـ پی بردم که: «یا رب ارحم ضعف بدنی و رقّه جلدی و دقّه عظمی».

پنجه‌های به خون آغشتة باطل، حقانیت حق را به اثبات می‌رساند. از نشانه‌های بر حق بودن ما، رهبر ماست که چون حضرت حسین بن علی ـ سلام‌الله علیهما ـ به میدان مبارزه آمده؛ و جوانان ما هستند که با شور و شوقی بسان شور و شوق جوانان بنی‌هاشم و انصار، به صحنة جنگ می‌آیند؛ و پیرزنان ما هستند که با جسم و تن رنجورشان برای جبهه نان می‌پزند.

چه می‌گوید باطل که ادعای حقانیت می‌کند؟ زهی بی‌شرمی که با دیدن آثار خدایی خداوند که در این انقلاب، بر در و دیوار، بر دشت و کوه، بر جنگل و رودخانه، بر شهر و بیابان، و بر آسمان و زمین کشور ایران نمایان شده است، باز هم چنین ادعایی می‌کند!

راستی، چگونه می‌توان ملتی را که با امام حسین ـ سلام‌الله علیه ـ پیمان بسته و گفته: «انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم و ولی لمن والاکم و عدو لمن عاداکم» باطل خواند و از ادامه راهش باز داشت؟

جوانی را به یاد می‌آورم که آن شب، در آن غروب خونین، بر روی صخره‌ها و در کنار رودخانه و نزدیک یک نخلستان، در حالی که غروب خورشید حاکی از سرافکندگی‌اش، و سرد شدن صخره‌ها بیانگر همدردی آنها، و حرکت آب رودخانه نشانه گریه او بود؛ با تمام وجود فریاد الله‌اکبر را سر می‌داد و رسوایی جنایتکاران را اثبات می‌کرد. خمپاره ـ این پیام آورنده آرزوی رزمندگان ما ـ پای راست این جوان را چون گوشت چرخ شده له کرده بود، و کمرش را چون ساتور از پاهایش جدا ساخته بود؛ گویا که خیلی زود و به تعجیل می‌خواست او را وارد بهشت کند. در آن لحظه‌ها، او مولایش حضرت علی بن ابی‌طالب ـ سلام‌الله علیه ـ را صدا می‌زد، گاهی شعار «درود بر خمینی» را بر زبان جاری می‌کرد و گاهی نوید «اسلام پیروز است، صدام نابود است» را سر می‌داد. به او گفتم که یادی از سرور و سالار شهیدان بکنند؛ ذکر «یا اباعبدالله» را زمزمة زبان گویایش کردم. با چشمان به اشک نشسته‌اش مولایش را خواند و در همان حال مرغ سعادت شهادت به سراغش آمد و وی را به همراه خود برد.

نیمه‌شبی را به یاد دارم که دلاورانی(1) عاشقانه به نزدیک سنگرهای کافران رفته و جسد پاک و مطهر برادر شهیدی را که در روز عاشورا به حق پیوسته بود، آوردند. او که با قدم‌های استوار، در روز عاشورا به صحنه کربلایی کوه‌های ذیل قدم گذاشته بود، هنگامی که فیض عظیم شهادت به سراغش می‌آید، تفنگ ژث خود را با دست‌های گرم و خون‌آلودش بر سینه چسبانده و بر روی آن دراز کشیده و آن قدر از اسلحه و از دین و مملکت خویش پاسداری کرده بود که استخوان‌هایش از زیر گوشت‌ها پدیدار شده بود. بوی خوش جنازه او، همان سند رسوایی صدام و اربابانش بود.

و امشب این جوانان با چه شوری به خواب رفتند؟ با چه ولایتی از تمام علایق دنیوی بریده شده، و به سوی حق‌تعالی پیش می‌روند؟

فردا جمعه، روز فداکاری و روز جان‌فشانی است. روز جمعه به ولی‌عصر ـ عجل‌الله تعالی فرجه الشریف ـ تعلق دارد و اینها، سربازان او هستند؛ فرمانده خود بهتر می‌داند که با سربازان خویش چگونه عمل کند. و آن بزرگوار شاهد است که اینها وصیت‌نامه‌ها را نوشته، پیمان‌ها را بسته، و خواهان پیروزی اسلام می‌باشند.

پی‌نوشت:

1. بنا به اظهار برخی دوستان نزدیک شهید، او خود یکی از این دلاوران بوده است.


**********************************************************************

یکی از طلاب رزمنده و فداکاری که جان شیرین خود را در راه ماندگاری ارزش‌های اسلامی تقدیم نمود، شهید علی میرمجربیان است. دفتر حیاتش به سال 1341 در یک خانواده مذهبی در اصفهان گشوده شد. مراتب تحصیلی‌اش را تا اخذ دیپلم ادامه داد و در همان دبیرستان از پیشگامان مبارزه علیه رژیم پهلوی بود و در این رابطه چندین‌بار در دام مأموران شاه گرفتار شد.

او فردی علاقه‌مند به اندیشه‌های اسلامی بود و کتاب‌ها استاد شهید، مرتضی را مطالعه می‌نمود و همین روحیات سرانجام موجب گرایش ایشان به حوزه علمیه شد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی به‌طور چشم‌گیر و شبانه‌روزی در جهت پیشبرد اهداف انقلاب فعالیت می‌کرد. از جمله خصوصیاتی که در احوال شهید میرمجربیان نوشته‌اند این‌که خلوص نیت در او متجلی و نمایان بود و اکثر مواقع در اصفهان روزه‌دار بود و به نماز شب اهمیت می‌داد.

وقتی آتش فتنه و جنگ از سوی بعثیان شعله‌ور شد، ‌این طلبه وارسته به جبهه رفت و به مدت شش‌ماه در جبهه‌های ایلام مشغول جنگ و ستیز شد که فعالیت‌ در آن مناطق منجر به بیماری جسمی ایشان گشت. پس از مدتی استراحت، دوباره عازم مناطق جنگی جنوب شد و چون بینش وسیعی نسبت به مسایل گوناگون نظامی، ‌آموزشی داشت، ‌به‌عنوان مسئول آموزش قرارگاه تعیین شد. با این‌که در این کارش فردی موفق و کاردان بود، ولی پیوسته به مسئولان مافوق می‌گفت که فرد دیگری را به‌جای من انتخاب کنید، چون من هنوز تهذیب نشده‌ام.

سرانجام این شاگرد مکتب امام صادق(علیه السلام) در آبان‌ماه سال 1361 در عملیات بزرگ محرم به مقام شهادت نایل شد و در جوار رحمت حق آرامش ابدی یافت.

روحش با شهیدان کربلا محشور باشد

تنظیم: علی‌اکبر بخشی