زندگی نامه:
پدرش از فعالان دوران انقلاب اسلامی بود و حسین را با خود به جلسات سیاسی می‌برد. پنج ساله بود که در جلسات قرآن حضور می‌یافت. سال‌های آخر دوران ابتدایی که معلمین اغلب از خانم‌های بی‌حجاب بودند، حسین را به اعتراض واداشت. همزمان با شروع اعتراضات مردمی با هم‌کلاسی‌هایش در مدرسه و خارج از مدرسه در اعتصابات و تظاهرات حضور می‌یافتند. همراه پدرش در پخش اعلامیه‌های حضرت امام در شهر کاشان شرکت می‌کرد.
با تشکیل جهادسازندگی به دستور امام و برپایی اردوهای جهادی به ‌منظور ارتقای امور عمرانی و فرهنگی در روستاها، حسین به یاری روستاییان محروم شوشتر شتافت. 45 روز در آن دیار خدمات شایسته‌ای از خود برجای گذاشت.
دوم دبیرستان را ‌گذراند و در تاریخ 15/10/60 جهت حضور در جهاد فرهنگی از شهر و دیار خود هجرت نمود و راهی مریوان گشت. بعد از یک‌سال به عضویت سپاه آن شهر درآمد. حدود دوسال در روابط عمومی سپاه خدمات ارزنده‌ای در امر نشر فرهنگ دینی در آن منطقه نمود.
سال1363، قبل از عملیات بدر راهی جبهه شد و پس از گذراندن یک دوره آموزش تخصصی، دیده‌بان توپخانه شد. در عملیات بدر به‌عنوان دیده‌بان به خط مقدم اعزام و حماسه‌های زیادی از خود برجای گذاشت.
برادر طباطبایی نقل می‌کند: .مردادماه 1364 جهت شرکت در عملیات قادر،وارد منطقه شدیم به ارتفاع کلاشین رفتیم که محل مناسبی برای دیدگاه دیده‌بانان پیدا کنیم. حسین رو به قبله ایستاد و دستش را به سینه گذاشت و گفت " السلام عیلک یا قتلگاه." گفتم چه می‌گویی؟ چیزی نگفت اما انگار می‌دانست چند روز دیگر چه اتفاقی می‌افتدقبل از عملیات پایین دیدگاه در حال ساختن وضو بر اثر اصابت ترکش توپ به سرش، به لقاءالله پیوست.

وصیت نامه پاسدار شهید حسین عرفاتی
یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی فادخلی جنتی.
از کجا آغاز کنم و به کجا ادامه اش دهم،از قابیل و هابیل برایت بگویم یا از ابراهیم؟ از کجا، از موسی و عیسی و یا از صدر اسلام؟ از دلاوریهای جانبخش مسلمانان یا از شمشیر برنده علی(ع)؟ ازحیدر کرار و یا از صبر حسن(ع)، حسن فاطمه، حسن بیدار؟ و یا از شور حماسه حسین(ع) ، از یارانش، از اصحابش، از قاسم و برادرش و یا از وهب و یا از علی اکبرش؟ سیمای پیغمبر و جدش، از طفل 6 ماهه اش و یا از علمدار لشکرش، ابوالفضل برایت بگویم؟

برادر اینها برایمان آشناست. اینها همه به گوشمان خورده است. ولی عمق ماجرا چطور؟ آیا تا به حال این سؤال برایمان پیش آمده که اگر ما در زمان امام حسین(ع) بودیم آیا یارش بودیم؟ اگر در زمان صدر اسلام بودیم آیا یاری می کردیم؟

اما برادرم بدان که صدر اسلامی آمده است، زمان خونین حسین آمده است و به فرموده امام صادق(ع): کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا و کل شهر محرم.

آری برادرم حال خود را مقایسه کنیم با زمان صدر اسلام، با زمان 61 هجری، آیا ببینیم یاری دهنده حسین(ع) هستیم؟ یاری دهنده مظلوم هستیم؟ یاری دهنده امام هستیم یا نه؟ اگر هنوز خمینی عزیز را به عنوان حسین نشناخته باشیم خیلی عقبیم. اگر خمینی را حسین زمان ندانیم، ایمان نداریم و اگر خمینی را یاری نکنیم هیهات بر ما هیهات. آنوقت است که در روز جزا خواهیم گفت یا لیتنی

برادرم. امروز پرچم خونین ابوالفضل در دست ابوالفضلیان زمان است. امروز ندای هل من ناصر امام عزیز سلاله پاک حسین(ع) بلند است. پس باید بنشینیم؟ باید ساکت باشیم؟ باید به امر ولایت اهمیت ندهیم؟

نه، به خدا قسم اگر چنین باشد فردای قیامت جلوی رسول خدا سر افکنده خواهیم بود. در برابر فرق شکافته مظلوم تاریخ خجالت خواهیم کشید و در مقابل بدن قطعه قطعه شده حسین فاطمه چه جواب خواهیم داد؟ چه داریم بگوییم؟ چه داشته ایم رو بیاوریم و بیان کنیم، به جز عمل زشت و ناپسند، الا الصالحون.

آری به پا خیز تا رو سفید باشیم، همچون حسن زاده ها بدنمان قطعه قطعه شود تا در روز قیامت به فاطمه زهرا(س) عرض کنیم برای این شدیم تا از دین عزیزت حسین(ع) یاری کنیم. قرآن را حمایت کنیم ، تا ائمه از ما راضی باشند. تا در روز جزا فاطمه پهلو شکسته بیاید و بگوید خدای من این فرد حسین مرا یاری داده است، خونش را به خاطر حسین من داده است از او در گذر. چه خوشا به سعادت چنین افرادی.

واماچند کلمه ای با امت حزب الله:
زبان عاجز است تا از دلیر مردم اسلام سخن بگوید، امتی به استقامت تاریخ، خدایا فقط یک دعا دارم وآن اینکه، خدای بزرگ این حق مردم را بر گردن ما حلال بگردان و از حزب الله می خواهم اسلام عزیز را یاری دهند تا از طرف خدای بزرگ هدیه ارزشمند خود را تحویل گیرند (بهشت موعود ) و دیگر اینکه بعنوان یک سرباز کوچک اسلام می گویم:

ای امت اسلام، به خدا پشتیبان ولایت فقیه باشید؛ پشتیبان امرخمینی بزرگ باشید؛ پشتیبان اطیعوالله واطیعوالرسول و اولی الامر منکم باشید. هر چه او دستور می دهد انجام دهید، چرا که اسلام را پذیرفته اید، او نائب مهدی فاطمه(س) است، او پیر جماران خمینی بلند قامت قرون اسلام است اطاعت نکردن از او به معنی اطاعت نکردن از رسول اکرم (ص) است و اوامرش را به گوش جان نسپردن یعنی اوامر خدا را زیر پا گذاشتن و آخر یعنی ایمان به خدا و رسول نداشتن (نعوذ بالله)، پس بیایید تا این مرد بزرگ این سلاله پاک فاطمه را یاری کنیم که یاری کردن او یاری کردن خداست.ان تنصر الله ینصرکم ویثبت اقدامکم ؛

و دیگر برادران و خواهران، ای کسانی که سالها در مساجد و در حسینیه ها برای حسین فاطمه، برای حسین رسول خدا، بر سر و سینه زده اید، ای کسانی که پیرو اهل بیت هستید استقامت کنید. این دو روزه دنیا چیزی به انسان نمی رساند بلکه همه چیز و همه چیز در آخرت است، استقامت در برابر نارسائیها کنید تا از آزمایشی که خدای بزرگ  ما را در آن قرار داده پیروز بیرون بیائیم؛ فاستقم کما امرت؛

و اما دوستان عزیز، برادران مبارزم، ای شما که برای من به عنوان استاد بزرگی بوده اید خیلی از شما تشکر می کنم و امیدوارم خدای بزرگ ثواب زحمتتان را که برای او می کشید به شما بدهد اما بدانید معلم والا مقامی در گوشهُ این زمین نشسته، استاد عالی مقامی هست و در آخر نائبی از امام معصوم هست که می گوید: جوانمردانه به سوی جبهه هجوم آورید که فردا دیر است، پس بشتابید تا مورد غضب خداوند قرار نگیرید که به خدا دنیا هیچ ارزشی ندارد، به خدا شیطان در کمین بندگان صالح است ، پس مواظب باشید تا گول دنیا را نخورید.

و اما سخنی با خانواده ام:
پدر و مادر عزیزم، ای اسطوره های مقاومت، به عنوان پدر و مادر شهید از شما می خواهم که:

    من نمی گویم که در مرگ من گریه نکنید، بلکه اگر گریه کردید ناراحت نمی شوم چرا که شهید مطهری می گوید: گریه بر شهید یعنی ادامه هدف او، لذا گریه تان طوری نباشد که دشمن شاد شود.

    از اول که پیرو خدا و رسول بوده اید، این راه مقدس را ادامه دهید. چرا که مسئله اصلی ما آخرت است. لذا راهتان را ادامه دهید. یاری رهبر کنید، رهبری به نام خمینی بت شکن.

    مواردی نوشته ام که به برادرم داده ام، لذا به آن عمل کنید.

    احتیاطاً 1 ماه روزه و 2 ماه نماز قضایی دارم، برایم بخوانید.(هر کس بخواند)

    و شما خواهرانم می خواهم بعد از مرگم زینبی باشید بسان زینب حسین(ع)، تا آوای دشمن شکنتان، دشمنان دین را سرکوب کند و حجابتان را حفظ کنید که پیرو فاطمه (س) باشید.

    و شما برادرم یک کلام دارم و آن اینکه، سلاحم را نگذار به زمین برسد.

در پایان از امت حزب الله خصوصاً دوستان و خانواده و فامیل می خواهم که جداً مرا حلال کنند.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی .......خمینی را نگه دار
                                                                                                     حسین عرفاتی                       21/12/1363                            
           
 
خاطره
 السلام علیک یا قتلگاه 
راوی: سید اسدالله طباطبایی[1]
قبل از عملیات قادر در شهریور ماه1364 به اتفاق حاج‌احمد کاظمی و چند نفر از دیده‌بان‌ها به منطقۀ مرزی کلاشین (غرب نوسود) رفتیم. حاج‌احمد ما را در خصوص منطقه توجیه کرد. قرار شد آنجا یک دیدگاه برپا کنیم. محل مناسبی را برای این کار انتخاب کردم. از فردای آن روز شروع کردیم به ساخت سنگر.

یک سال بود که حسین عرفاتی از پاسداران اعزامی از کاشان، به واحد دیده‌بانی آمده بود. با هم در حال ساخت سنگر بودیم. یک‌مرتبه برخاست و رو به عراقی‌ها، دست بر سینه‌اش گذاشت و گفت: «السلام علیک یا قتلگاه!» زدم سر شانه‌اش و گفتم: «بنشین، حالا یک گلوله می‌آید و همه‌مان را به کشتن می‌دهی!»

روزهای بعد دو مرتبۀ دیگر این حرکت را تکرار کرد. چند روزی گذشت. یک شب مقداری گوشت برای نیروهای خط مقدم آوردند، تا کباب درست کنند. بعد از شام، همه توی سنگر استراحت جمع شدیم. پس از کمی صحبت و شوخی، حسین به‌اتفاق دو سه نفر از بچه‌ها جهت تجدید وضو از سنگر بیرون رفت.

لحظه‌ای بعد صدای ناله‌ای شنیده شد. بچه‌ها سراسیمه از سنگر بیرون آمدند. سر حسین عرفاتی از بینی به بالا ترکش خورده و جدا شده بود! تکه‌های مغزش را که به اطراف پخش شده بود، جمع کردند و همراه پیکرش به عقب فرستادند. آن شب یعنی شانزدهم شهریورماه، السلام علیک یا قتلگاه تحقق پیدا کرد.
 
[1]. سیداسدالله طباطبایی متولد1345 نجف‌آباد است. سال1361 به لشکر نجف‌اشرف اعزام شد.
در عملیات الی‌بیت‌المقدس نیروی مهمات‌رسانی بود. در عملیات محرّم به گردان پیاده اعزام ‌شد و حین عملیات‌های والفجرمقدماتی و والفجر1 در واحد پدافند خدمت ‌کرد.
قبل از عملیات والفجر4 در تابستان سال1362 به واحد دیده‌بانی اعزام شد که تا عملیات کربلای8 در آنجا خدمت می‌کرد.
در عملیات‌های: والفجر8 ، قادر، کربلای4 و کربلای5 مسئول دیده‌بانی توپخانۀ لشکر بود.
او در عملیات کربلای8 مفتخر به درجۀ جانبازی شد.